پولس آنقدر آزادی داشت که بتواند با یهودیان ساکن رُم صحبت کند و حتی یک روز تمام را به مباحثه با ایشان و تعلیم بگذارند. آنان چیز بدی در مورد پولس نشنیده بودند. به همین دلیل حاضر بودند سخنانش را بشنوند. برخی از آنها قانع شده و برخی نیز پیام او را نپذیرفتند. پولس هم در نهایت مجبور شد تا قسمتی از اشعیا را بهعنوان داوری تلخ، برایشان قرائت کند که در حقیقت، جمعبندی سفری است که به همراه لوقا رفتیم. اکنون پیام واضح است؛ یهودیان مسیحبودن عیسی را نخواهند پذیرفت. بسیار خوب، کلیسا بهسوی غیریهودیان خواهد رفت.
اما پس از آن چه شد؟ ما خیلی دوست داریم بدانیم که پولس چگونه با امپراتور روبهرو شد. یا آیا اصلاً این برخورد اتفاق افتاد؟ اما در این مورد چیزی نمیدانیم و این، احتمالاً روش خوبی برای نوشتن داستان گسترش کلیسا است. داستان ادامه دارد و ما کسانی هستیم که باید آن را بنویسیم. هیچ شخص دیگری هم این کار را بهجای ما انجام نخواهد داد. هر یک از ما این جایگاه خاص را در زندگی بههمراه فرصتها، استعدادها و دوستیها دارد. من تنها کسی هستم که در جایگاه خاص خودم، میتوانم بر پادشاهی خدا شهادت داده، برای پیشبرد آن کار کنم. پس این بر عهدهٔ من و شماست. نه بهعنوان وظیفه یا باری سنگین، بلکه بهعنوان یک امتیاز ومایهٔ خوشی. نه با قدرت خودم، بلکه با لمس روحالقدس. نه با نظرات خودم، بلکه با هدایت حکیمانهٔ خدا.
امروز ما نویسندگان ادامهٔ کتاب اعمال رسولان هستیم.