لوقا میخواهد بدانیم که او یک تاریخنگار است؛ میفرماید: «تا از درستی آنچه آموختهاید، یقین پیدا کنید.». میخواهد بدانیم که ماجراهای عیسی، پطرس، آندریاس و یهودا، داستانهایی تخیلی نیستند. لوقا میفرماید که آنچه با آن سروکار داریم، اسراری مخفی نیست، بلکه یک تاریخ است. مقدمۀ انجیل او، و نیز تقدیم آن به عالیجناب تئوفیلوس، درست همان روشی را دنبال میکند که تاریخنگاران آن زمان بهکار میبردند. حضرت لوقا، آن تاریخنگار، بر ارائۀ گزارشی منظم و فهرست رویدادها و شاهدان عینی اصرار میورزد. لوقا به اصطلاح عامیانه، بساط خود را پهن میکند. او روایت خود را چنین آغاز میکند: «در زمان هیرودیس، پادشاه یهودیه» (لوقا ۱:۵). او این کار را یک بار دیگر، در آیاتی انجام میدهد که هر سال در عید میلاد مسیح میشنویم: «در آن روزها، آگوستوسِ قیصر، فرمانی صادر کرد تا مردمان جهان همگی سرشماری شوند.» (لوقا ۲:۱).
لوقا میخواهد بگوید که این امور «در چه زمانی» رخ داد. این ماجراها مانند داستانی نیست که چنین شروع میشود: «روزی، روزگاری». آنها اسطوره نیستند، و نه داستانی تخیلی. آنها تاریخ هستند. این همان چیزی است که مسیحیت خوانده میشود، یعنی گزارشی از آنچه بود و هست. بگذارید این را روشن سازیم. هرگاه کسی از ما میخواهد تا در این خصوص بحث کنیم که آیا خدایی هست (یا احتمالاً نیست)، یک پاسخ اینست. مسیحیت از ما نمیخواهد که دست به خیالپردازی یا تصور بزنیم، بلکه میخواهد شواهد و مدارک را بسنجیم. لوقا میگوید که اینها در دورۀ فرمانروایی امپراطور اُکتاویان رخ داد، که سنای روم در سال ۲۷ میلادی، او را «آگوستوس» نامید.
ما با تاریخ سر و کار داریم، نه با اسرار خُفیه. به همین دلیل است که هر بار که اعتقادنامه را میخوانیم، دربارۀ آن عیسای مسیح سخن میگوییم که در دورۀ پونتوس پیلاتُس مصلوب شد. تاریخ، ونه اسرار مخفی.