خدا و عاطفهٔ او
در کتاب مقدس، زمانها و شرایطی وجود دارند که در آنها بهنوعی احساس و عاطفهٔ خدا را تجربه میکنیم. گاه این عاطفه در وضعیت صلح نمایان میشود، و گاه در وضعیت جنگ. اما آنچه که هست، مواجهشدن با فضایی است که در آن مستقیماً از جانب خدا، یا توسط کلامش و یا بهواسطهٔ انبیا، با احساس خدا و عاطفهٔ او روبهرو میشویم
در اولین قسمت از این مجموعه، بهسراغ باغ عدن میرویم. بهطور کل، «در باغ بودن» خودش نوعی حالوهوای لطیف و ملایمی را به انسان القا میکند. حتماً این احساس را تجربه کردهاید، قدمزدن در باغ و لذتبردن از درختها و سرسبزیاش.
وقتی آدم و حوا از آن درختی که خدا برای ایشان قدغن کرده بود، خوردند و عهد خدا را با خود شکستند، یکباره دچار ترس شدند. این ترس در رفتار آنها کاملاً مشهود بود. آنها به محض خوردن از آن میوه، خود را عریان یافتند. این عریانی میتواند نشانگر شکستهشدن حریم صفا و صمیمیت بین ایشان باشد، حریمی که ورود گناهِ ناشی از نافرمانی در زندگی ایشان، آن را شکست. در چنین وضعیتی، آنها با شرم و ترس، خود را از خدا پنهان کردند. در صورتی که تا پیش از آن، آنها با خدا در باغ گفتگو میکردند و بین ایشان و خدا نزدیکی بود.
در خصوص وضعیتی که آدم و حوا در آن پنهان شدند، در کتاب مقدس آمده است: «و صدای یهوه خدا را شنیدند که در خنکی روز در باغ میخرامید، و آدم و زنش خود را از حضور یهوه خدا در میان درختان باغ پنهان کردند.» ( پیدایش ۳: ۸)
البته که خدایی که دانا به همه چیز است، زمانی که بهسراغ آنها میآید از گناه و سقوطشان آگاه بوده است، اما او همچنان در «خنکی روز در باغ میخرامد». فضایی که خدا برای آنها ایجاد میکند، علیرغم خطای عظیم ایشان، فضایی مهربانانه است، ولی آدم و حوا که خود خطاکار هستند، تاب همان مقدار از حضور خدا را نیز ندارند، پس پنهان میشوند.
خدا اما ایشان را مورد خطاب قرار میدهد و میپرسد که کجا هستند؟ خدا که هر روزه با آنها در مصاحبت بوده، گویا تاب آن را ندارد که اکنون دوریشان را تحمل کند. او خدایی است که انسان را دوست میدارد، حتی عظیمتر از آن، به انسان عشق میورزد.
خدا اکنون نیز در حال صدازدن ماست، هر چند که ما در گناهان خویش از او روی برگردانده و لابهلای زندگی و روزمرگیهامان پنهان میشویم. اما او همچنان ما را میجوید.
نکتهٔ مهم در این جُستن، این است که او قصد سرکوفتزدن به ما را ندارد، بلکه به قصد علاج ما از گناهی که به آغوش آن غلتیدهایم، در نام پسرش عیسی به میان ما میآید تا ما را از بند گناه رهایی دهد.
خدایی که در آن باغ با صدایی مالامال از عشق آدم و حوا را میجوید، چگونه میتواند ما را به خود رها کرده، جستجوکنان بهدنبال ما نیاید و زمزمه نکند که «کجا هستی»؟