در مقالهٔ قبلی دربارهٔ طریق محبتآمیز خدا صحبت کردیم که آدم و حوا را احیا کرد و از شرم رهایی بخشید. آنها بهخاطر گناهشان و از سر شرم، خود را از خدا پنهان کرده بودند. اما این خدا بود که آنها را صدا کرد و به نور خود وارد کرد و آنها را نسبت به خودشان، نسبت به یکدیگر و نسبت به خود خدا احیا کرد. در این مقاله خواهیم دید که در آن روز میان خدا و انسان چه اتفاقی افتاد.
بعد از آنکه خدا از سر محبت آدم و حوا را صدا کرد تا از مخفیگاه خود بیرون بیایند، خدا از آدم پرسید که آیا از میوهٔ درخت ممنوعه خورده است یا نه. آدم به زن بهعنوان دلیل مشکل اشاره کرد و تلاش کرد تا اتهام را از خود بردارد. اگرچه او بعدها اعتراف کرد که وقتی زن میوه را داد، او آن را خورد. جالب است که آدم در اولین بخش از پاسخ خود، خدا را متهم میکند که او چنین زنی را در باغ عدن کنار او قرار داده است: «این زن که به من بخشیدی تا با من باشد، او از آن درخت به من داد و من خوردم» (پیدایش ۳: ۱۲). آدم دیگر نه با خدا و نه با حوا احساس «یکیبودن» نمیکرد. او با سرزنش هر دوی آنها، خودش را از آنها دور کرد. شگرد شیطان این است که در رابطهای متحد که قرار است باعث شادی دل خدا باشد، فاصله ایجاد کند. و این اتفاقی بود که در آن روز رخ داد.
سپس خدا رو به حوا کرد و از او پرسید که چه کاری انجام داده است؟ او نیز از زیر بار این مسئولیت شانه خالی کرد و تقصیر را به گردن فریب مار انداخت.
خدا به او و آدم اجازه داد تا بر تمام مخلوقات روی زمین فرمان برانند و به آدم و حوا فرمان داد تا بر آنها تسلط داشته باشند (پیدایش ۱: ۲۶، ۲۸). اما اکنون حوا اذعان میکند که نه تنها او بر مخلوقات فرمان نمیراند، بلکه تحت فرمان یکی از همین مخلوقات است.
میتوانیم در واکنش هر دوی آنها خودمان را ببینیم، اینطور نیست؟ هنگامی که میدانیم کار اشتباهی انجام دادهایم، آیا انگشت اتهام خود را به سمت شخص دیگری نمیگیریم؟ آیا اولین کاری که انجام میدهیم، صحبتکردن دربارهٔ این نیست که فرد دیگری ما را وسوسه کرد؟ آیا این وضع تقصیر آنها بود؟ ما به آسانی میتوانیم داستان خود تغییر دهیم بهنوعی که فرد دیگری مقصر جلوه کند! اما آیا این کمکی به ما میکند؟ هنگامی که انگشت اتهام خود را به سمت فرد دیگری میگیریم، در واقع از پیشنهاد خدا مبنی بر بازگشت بهسوی اتحاد با او و با یکدیگر روی بر میگردانیم.
روابط شکسته و خراب شده است و عواقب آن اجتناب ناپذیر است. ازاینرو، خدا به آدم میگوید که چگونه رابطهٔ آنها بر روی زمین تغییر کرده و تهیه خوراک سختتر شده است. همچنین به حوا میگوید که دو تا از اساسیترین روابطی که انسان تجربه میکند تعادل خود را از دست دادهاند: مادر و فرزند و زن و شوهر. نتیجهٔ نافرمانی زن این است که اشتیاقش به شوهر خود خواهد بود و شوهرش بر او فرمان خواهد راند. من فکر میکنم همهٔ ما زنها میتوانیم این دو جنبهٔ رابطهٔ شکستهشده و خراب را تصور کنیم. آیا وجود اشتیاق شدید برای یک مرد را تصدیق میکنید؟ بعضی وقتها این حس به قدری شدید است که هیچ کس واقعاً نمیتواند آن را برطرف سازد. بعضی اوقات فکر میکنیم که یک مرد میتواند آن را پُر سازد، اما در نهایت متوجه میشویم که آن مرد را دوست نداریم و فقط به با او بودن معتاد شدهایم. در تمام دورانها، شاهد بودهایم که برخی از مردان تسلیم این وسوسه شدهاند تا از قدرتشان استفاده کرده، بهجای آن نوع فرمانروایی که خدا از ابتدا برای آنها مقرر فرموده، بالاتر از زنان قرار بگیرند و بر آنها فرمانروایی کنند. رابطهٔ زن و مرد به شکل دردناکی تعادل خود را از دست داده است.
خدا میدانست چه اتفاقی افتاده است. او همه چیز را میبیند. محبت خدا ناگسستنی است و قلب او برای اینکه بهسوی او بازگردیم دردمند است. این امر از طریق عیسی مسیح امکانپذیر شده است. رهاییای که عیسی برای ما به ارمغان آورده است، تمام پیامدهای گناه اولیه را از ما بر میدارد. هنگامی که ما در مرگ و قیام مسیح سهیم میشویم، ترمیم روابط با خدا و با دیگران را تجربه میکنیم. همانطور که پولس رسول فرمود برای آنان که در مسیحْ عیسی هستند، دیگر هیچ محکومیتی نیست (رومیان ۸: ۱). همچنین دیگر نه یهودی معنی دارد نه یونانی، نه غلام نه آزاد، نه مرد نه زن؛ زیرا شما همگی در مسیحْ عیسی یکی هستید (غلاطیان ۳: ۲۸).
هنگامی که یک مرد بهواسطهٔ عیسی مسیح یاد میگیرد به همسرش احترام گذاشته، او را دوست بدارد، نه اینکه بر او فرمانروایی کند، آزادی او را بهعنوان یک شریک برابر بپذیرد و عشق و احترام را به او نشان دهد، زن میتواند بهعنوان یک انسان شکوفا شود. عشقی که این زوجها به همدیگر میدهند، دیگران را نیز تشویق میکند. این عشق و اتحادی که دوباره احیا شده است، خدا در ذهن داشت، آن زمانی که زن را از پهلوی مرد آفرید و او را شریک زندگیاش قرار داد. در مقالهٔ بعدی بررسی خواهیم کرد که این امر چگونه با حیات کلیسا سازگار است.