نان روزانه

پطرس موضع خود را روشن بیان کرد. در واقع، او به‌افراط، احساساتی بود. گفته بود: «اگر لازم باشد با تو بمیرم، انکارت نخواهم کرد.» (مرقس ۱۴:‏۳۱). تمام این اظهارات قاطع، در یک لحظه تبدیل به بخار شد. عیسی وحشتی را که در پیش بود، به‌روشنی می‌دید. در باغ جتسیمانی، عیسی تعهدی را که می‌بایست به‌عمل آوَرَد، پذیرفت و ارادۀ خود را با ارادۀ پدر همسو کرد. اما پطرس قول‌هایی داد که هرگز واقعاً درک نکرده بود. او نتوانست قصد و نیت خود را با اقدام عملی همخوان سازد.
پطرس رابطه‌اش را با مسیح منکر شد، اما به او خیانت نکرد. یهودا علیه مسیح دست به اقدام زد و محبت را تبدیل به نفرت ساخت. محبت پطرس، در اوج بحران، سبب شد به تلخی گریه کند. او حقیقت بزرگتری را بر زبان راند که از درک خودش هم خارج بود. بله، او این مرد را به شکلی واقعی و اصیل، «نمی‌شناخت».

کل انجیل این سؤال را مطرح می‌سازد: «عیسی کیست؟». عیسی خودش نیز همین سؤال را مطرح کرد: «به نظر شما، من که هستم؟». ارواح خبیث تصدیق کردند که عیسی همان مسیح موعود است. آن افسر رومی، در پای صلیب، هویت واقعی او را تشخیص خواهد داد. اما پطرس هنوز براستی مسیح را ندیده بود، یا به بیانی دیگر، او را نشناخته بود. روآن ویلیامز (اسقف اعظم کانتربوری تا سال ۲۰۱۲/م.) می‌گوید: «من هرگز او را نخواهم شناخت. همواره چیزی بیشتر از آنچه بتوانم بگویم یا فکر کنم، وجود دارد. و وقتی تصور می‌کنم که او را درک کرده‌ام، او بر می‌گردد و از پنجرۀ سکوت نگاه می‌کند، و آنگاه پی می‌برم که هنوز چیزی نمی‌دانم.».

مطالب جدید

دیدگاه شما در مورد این مطلب:
این دیدگاه به‌طور خصوصی برای ما فرستاده می‌شود. بنابراین، مشخصات شما «کاملاً» محفوظ است.