«آیا چشم دیدن سخاوت مرا نداری؟» این داستانی دربارۀ سخاوت و بخشش عملی، باشکوه و کمی نیشدار است. اگر پادشاهی آسمان مانند صاحب این تاکستان است، پس برای چنین مردم مستأصل و بیپشتوانهای که تمام روز بیکارند و با چندرغازی کار میکنند، جایی است که مزدشان بر اساس بازار تعیین نمیشود تا کارفرما بتواند از آن شانه خالی کند. بازار آنان را استثمار میکند، اما پادشاهی آسمان به نیازهای آنان مینگرد. این پادشاهی با در نظر گرفتن نیازهاشان، آنان را انسان میبیند نه ابزار تولید.
نکتۀ قابل تامل این است که میدانیم این تمثیل دربارۀ روابط کاری نیست، بلکه دربارۀ خودِ خداست و این خبر بهتری است. فیض خدا شامل حال ما غیریهودیان نیز میشود که دیر به این عهد محبت پیوستیم و اکنون شامل حال کسانی میشود که در ساعت یازدهم، در پریشانی عمیق، در از پا افتادگی و حتی در لحظۀ مرگ او را مییابند، اما پس از آن نوبت آن کلام نیشدار میرسد. آیا کلیسا در قبال دیر آمدگان، نوایمانان اخیر و داوطلبانِ دور از انتظار، کمی تنگنظر نیست؟
وقتی تمام روز در تاکستان خدا زحمت کشیدهام، نمیخواهم «حق خود را بگیرم و بروم»؛ میخواهم جام نجات را بگیرم و بمانم تا شراب تازۀ او را با دوستان تازهام بنوشم.