نان روزانه

یک نکتهٔ درخور توجه در این داستان، قد زکّاست. او کوتاه‌قد است. تنها راه برای آنکه او بتواند ببیند، این است که طبق عادت اشخاص کوتاه‌قد خود را به ردیف جلوی جماعت برساند. اما زکّا را که فرد محبوبی نیست با آرنج کنار می‌زنند و عقب می‌رانند. به همین دلیل، او از درختی بالا می‌رود تا بهتر ببیند. و عیسی که همیشه به نادیده‌گرفته‌شدگان (از جمله به معنای واقعی کلمه در این مورد) و فراموش‌شدگان توجه می‌کند، به او توجه نشان می‌دهد.
خوب است به‌خاطر داشته باشیم که شفا‌دادن عیسی صرفاً جسمانی نیست. گاهی نیز اجتماعی است. مثلاً می‌توانیم زنی را که هنگام زنا گرفتار شد و زن سامری را بر سر چاه به‌یاد آوریم. عیسی ننگ، انزوا، رنج و پریشانی افرادی را که لمس می‌کند، به خود می‌گیرد، تا جایی که بخشی از او می‌شوند. پدران کلیسای اولیه معتقد بودند هر آنچه در بدن مسیح جذب نشده، نجات نیافته است.

از این‌رو، وقتی عیسی با گناهکاران همنشین می‌شود، خطر طرد‌شدن از اجتماع را می‌پذیرد؛ شام خوردن با زکّا نیز از همین قبیل است. او این کار را دقیقاً برای این می‌کند که ضعف‌های آنان را برگیرد، و در برابر تابوهای جامعه، که ساختارهای انزوای مداوم را حفظ می‌کنند، مقاومت کند.

اما چیز دیگری که من در این داستان دوست دارم، استفاده از کلمه‌ای کوتاه است: «اگر». زکّا می‌گوید: «اگر چیزی به ناحق از کسی گرفته باشم…» من فکر می‌کنم او چنین نکرده است. ولی مردم همهٔ خراج‌گیران را فاسد فرض می‌کنند و به همین دلیل، از زکّا به‌خاطر شغلش متنفرند و او را ننگین می‌شمارند. اما عیسی هرگز غرایز متعصبانهٔ آنان را تأیید نمی‌کند. عیسی زکّا را طور دیگری می‌بیند: نه به‌عنوان گناهکار، بلکه به‌عنوان مرد کوچک گمشده‌ای که اکنون پیدا شده است.

مطالب جدید

دیدگاه شما در مورد این مطلب:
این دیدگاه به‌طور خصوصی برای ما فرستاده می‌شود. بنابراین، مشخصات شما «کاملاً» محفوظ است.