یکشنبهٔ دوم عید رستاخیزکشیشی را به یاد دارم که وقتی از یک سمینار پژوهشی پیرامون شخص مسیح بیرون میآمد، غرغرکنان میگفت: «چرا نمیتوانیم روی ایدههای بزرگ متمرکز شویم؟ نه روی ”طبیعت“، ”شخص“ یا حتی ”پسر“، بلکه روی کلماتی مانند ”آرامش“؟»
مسیحِ قیامکرده با تحیت متداول و مرسوم میان یهودیان (یعنی با «سلام» که در واقع به معنی آرزوی «آرامش» برای مخاطب است؛ مانند آنچه در فارسی میگوییم/م.)، نزد شاگردانش بازگشت، اما در چنین لحظهای، دنیایشان را واژگون ساخت. عیسای انجیل یوحنا، پیش از بازداشت و محاکمه و مصائبش، به تفصیل با شاگردانش سخن گفت «تا در من آرامش داشته باشید»، و با این آرامش، شهامت را نیز برای ایشان بههمراه آورد، چرا که «من بر دنیا غالب آمدهام» (یوحنا ۱۶:۳۳). برای روزهایی که در پی این سخنان آمد، باورکردن این نکته برایشان کاملاً ناممکن بود. اما اکنون همه چیز تغییر کرده بود. از اینرو، یوحنا توانست تصویری از پنتیکاستِ زودرس ارائه کند تا نشان دهد که قدرت روحالقدس که آرامش میبخشد و یگانه سِلاح کلیساست، عطای مستقیم مسیحای مصلوب است. این دقیقاً همان دَمِ حیاتبخش اوست.
اما توما- آن شاگرد هیجانی و پر از سؤال (یوحنا ۱۱:۱۶ و ۱۴:۵)، وقایع آن شب را از دست داد. بهزحمت بتوان ناامیدی او را تجسم کرد، و نه احساسی را که به او دست داد، آن هنگام که سرانجام با خداوندگارش ملاقات کرد و شخصاً «سلام بر شما» را شنید. آیا اکنون واقعاً نیاز داشت دست خود را برای لمس عیسی دراز کند؟ یا حتی نیاز داشت عیسی را ببیند؟ آیا آن «سلام و آرامش» برای همیشه کفایت نمیکرد؟