نان روزانه

کلام امروز: لوقا ۱۹:‏۱۱-‏۲۷ | مطالعهٔ کتاب مقدس: مزامیر ۹۶مزامیر ۹۷داوران ۱۸:‏۱-‏۲۰، ۲۷ تا آخر

نجیب‌زاده‌ای به هر یک از ده خادمش (برده‌اش) سکه‌ای طلا می‌دهد. سپس از خادمان می‌خواهد وقتی که او در سفر است، با این پول «تجارت کنند». از سفر که بازمی‌گردد، موقع حسابرسی است. نجیب‌زاده در داوری دربارهٔ دو خادم، آنها را وفادار به هدف می‌خواند و مطابق کارشان به آنان پاداش می‌هد. اما تنبیه و محرومیت نصیب خادم بی‌وفا می‌شود که «جانب احتیاط را گرفته بود!»
با وجود این، تفسیر این مَثَل صرفاً از منظر تأیید روحانیِ معاملهٔ تجاریِ زیرکانه و کارآفرینی، نادیده‌گرفتنِ نکتهٔ مهم آن است. این سرمایه‌گذاری از ابتدا ذاتاً مخاطره‌آمیز بود. اساساً چرا خادمان می‌بایست پولی به‌دست می‌آوردند و نمی‌گریختند؟ اکثر برده‌ها همین کار را می‌کنند!

اکنون ما باید در مورد نتیجهٔ سرمایه‌گذاری ناشی از ایمان گمانه‌زنی کنیم. همان‌طور در مورد ذخیره‌کردن از روی احتیاط که ناشی از ترس است و صرفاً وضع موجود را حفظ می‌کند. این مَثَل ما را به پیوند زدنِ ایمان و خطرپذیری، و کنار گذاشتنِ ترس فرامی‌خواند تا آینده‌ای تازه بیابیم.

این روزها شاهد ابتکارات فراوانی در کلیساهاییم که امور ایمانی و کارآفرینیِ شجاعانه توصیف می‌شوند. گاهی نیز کاملاً مجاب‌کننده به‌نظر می‌رسند. با این‌حال، این ابتکارات اغلب چیزی بیش از حفظ وضع موجود نیستند و سکهٔ دفن‌شده را به‌یاد می‌آورند.

این مَثَل از ما می‌خواهد که به چیز دیگری بیندیشیم؛ به طبیعت بنیادین «خطرپذیریِ پادشاهی خدا»؛ سرمایه‌گذاری‌ای که بازدهی کاملاً متفاوتی را تضمین می‌کند؛ نه بودجهٔ بیشتر، آیندهٔ راحت‌تر و برخوردار از منابع کافی برای کلیساهای‌مان. خدا علاقهٔ چندانی به سرمایه‌گذاری در این موارد ندارد.

دعای امروز

ای پدر مهربان!
که با فرمانبرداری عیسی
نجات را به دنیای نافرمان ما آوردی؛
ما را با ارادهٔ خودت هماهنگ ساز،
تا همهٔ آنچه را که در نجات‌دهنده‌مان عیسای مسیح بازسازی شد،
بیابیم.

مطالعهٔ کتاب مقدس

لوقا ۱۹:‏۱۱-‏۲۷

در همان حال که آنان به این سخنان گوش فرا می‌دادند، عیسی در ادامۀ سخن، مَثَلی آورد، زیرا نزدیک اورشلیم بود و مردم گمان می‌کردند پادشاهی خدا در همان زمان ظهور خواهد کرد. پس گفت: «نجیب‌زاده‌ای به سرزمینی دوردست رفت تا به مقام شاهی منصوب شود و سپس بازگردد. پس، ده تن از خادمان خود را فرا خواند و به هر یک سکه‌ای طلا داد و گفت: ”تا بازگشت من با این پول تجارت کنید.“ امّا مردمانی که قرار بود بر ایشان حکومت کند، از وی نفرت داشتند؛ آنان از پس او قاصدانی فرستادند با این پیغام که: ”ما نمی‌خواهیم این شخص بر ما حکومت کند.“ با این همه، او به مقام شاهی منصوب شد و به ولایت خویش بازگشت. پس فرمود خادمانی را که به ایشان سرمایه داده بود، فرا خوانند تا دریابد هر‌یک چقدر سود کرده است. اوّلی آمد و گفت: ”سرورا، سکۀ تو ده سکۀ دیگر سود آورده است.“ به او گفت: ”آفرین، ای خادم نیکو! چون در اندک امین بودی، حکومت ده شهر را به تو می‌سپارم.“ دوّمی آمد و گفت: ”سرورا، سکۀ تو پنج سکۀ دیگر سود آورده است.“ به او نیز گفت: ”بر پنج شهر حکمرانی کن.“ سپس دیگری آمد و گفت: ”سرورا، اینک سکۀ تو! آن را در پارچه‌ای پیچیده، نگاه داشتم. زیرا از تو می‌ترسیدم، چون مردی سختگیری. آنچه نگذاشته‌ای، برمی‌گیری، و آنچه نکاشته‌ای، می‌دروی.“ به او گفت: ”ای خادم بدکاره، مطابق گفتۀ خودت بر تو حکم می‌کنم. تو که می‌دانستی مردی سختگیرم، آنچه نگذاشته‌ام برمی‌گیرم و آنچه نکاشته‌ام می‌دروم، چرا پول مرا به صرّافان ندادی تا چون بازگردم آن را با سود پس گیرم؟“ پس به حاضران گفت: ”سکه را از او بگیرید و به آن که ده سکه دارد، بدهید.“ به او گفتند: ”سرورا، او که خود ده سکه دارد!“ پاسخ داد: ”به شما می‌گویم که به هر که دارد، بیشتر داده خواهد شد؛ امّا آن که ندارد، همان که دارد نیز از او گرفته خواهد شد. و اینک آن دشمنان مرا که نمی‌خواستند بر ایشان حکومت کنم بدین‌جا بیاورید و در برابر من بکُشید.“‌»

مزامیر ۹۶

برای خداوند سرودی تازه بسرایید! ای تمامی زمین، برای خداوند بسرایید! برای خداوند بسرایید و نام او را متبارک خوانید! روز به روز نجات او را بشارت دهید! جلال او را در میان ملتها بازگویید، و اعمال شگفتش را در میان همۀ قومها! زیرا خداوند بزرگ است و به‌غایت شایان ستایش؛ از او می‌باید ترسید، بیش از همۀ خدایان. زیرا همۀ خدایانِ قومها، بتهای بی‌ارزشند، اما یهوه آسمانها را بساخت. فرّ و شکوه به حضور وی است و توانایی و زیبایی در قُدس وی. ای طوایف قومها، وصف خداوند را بگویید! وصف جلال و قوّت خداوند را بگویید! وصف جلال نام خداوند را بگویید! هدیه بیاورید و به صحنهای او بیایید! خداوند را در فرّ قدوسیتش بپرستید! ای تمامی زمین، از حضور او بلرزید! باشد که در میان قومها بگویید، «خداوند پادشاهی می‌کند! آری، جهان مستحکم است و جنبش نخواهد خورد؛ او ملتها را به انصاف داوری خواهد کرد.» آسمان شادی کند و زمین به وجد آید؛ دریا و هر چه آن را پر می‌سازد، غُرّش کند؛ صحرا و هرآنچه در آن است، شادمان گردد. آنگاه همۀ درختان جنگل بانگ شادی بر خواهند آورد، پیش روی خداوند، زیرا که می‌آید، آری او می‌آید تا زمین را داوری کند. او جهان را به انصاف داوری خواهد کرد، و ملتها را به امانت خویش.

مزامیر ۹۷

خداوند پادشاهی می‌کند! پس زمین شادمان باشد و سرزمینهای ساحلیِ بسیار شادی کنند. ابرها و تاریکی غلیظ گرداگرد اوست، عدل و انصاف، بنیان تخت اوست. آتش پیش روی وی می‌رود و دشمنانِ او را به هر سو می‌سوزاند. آذرخشهای او جهان را روشن می‌سازد؛ زمین می‌بیند و می‌لرزد. کوهها از حضور خداوند چون موم ذوب می‌شوند، از حضور خداوندگارِ تمامی عالَم! آسمانها عدالت او را اعلام می‌کنند، و همۀ قومها جلال او را می‌بینند. پرستندگان تمثالهای تراشیده جملگی شرمسار خواهند شد، همانها که به بتهای بی‌ارزش می‌بالند؛ ای همۀ خدایان، او را بپرستید! صَهیون شنیده، شادی می‌کند، و شهرهای یهودا شادمان می‌گردند، از داوریهای تو، ای خداوند. زیرا که تو خداوندا، بر تمامی زمین متعال هستی! تو بس فراتر از همۀ خدایان، در مقام اعلایی! ای دوستدارانِ خداوند، از بدی نفرت کنید! زیرا او حافظ جان سرسپردگان خویش است، و ایشان را از چنگ شریران می‌رهاند. نور برای پارسایان کاشته می‌شود، و شادی برای راست‌دلان. ای پارسایان، در خداوند شادی کنید و نام قدوس او را بستایید!

داوران ۱۸:‏۱-‏۲۰، ۲۷ تا آخر

در آن روزگار در اسرائیل پادشاهی نبود. و در آن ایام قبیلۀ دان میراثی برای خود می‌جستند تا در آن ساکن شوند، زیرا تا آن زمان میراثی در میان قبایل اسرائیل برای ایشان تعیین نشده بود. پس بنی‌دان از میان تمامی قبیلۀ خود پنج مرد دلاور از صُرعَه و اِشتائُل فرستادند تا به جاسوسی زمین رفته، آن را کاوش کنند. بدیشان گفتند: «بروید و زمین را کاوش کنید.» پس آن پنج تن به خانۀ میکاه در نواحی مرتفع اِفرایِم آمده، در آنجا منزل گزیدند. چون ایشان در نزدیکی خانۀ میکاه بودند، صدای لاوی جوان را شناختند و به آنجا برگشته، از او پرسیدند: «چه کسی تو را به اینجا آورده است؟ اینجا چه می‌کنی؟ کارت در اینجا چیست؟» لاویِ جوان گفت: «میکاه برایم چنین و چنان کرده است و مرا به مزد گرفته، و من کاهن او شده‌ام.» آنها به او گفتند: «تمنا اینکه از خدا مسئلت کنی تا بدانیم آیا سفری که پیش رو داریم قرینِ توفیق خواهد بود یا نه.» کاهن بدیشان گفت: «به سلامت بروید. سفری که در پیش دارید، منظور نظر خداوند است.» پس آن پنج تن روانه شده، به لایِش رفتند و دیدند که چگونه مردم آنجا در امنیت زندگی می‌کنند و به رسم صیدونیان، آرامند و آسوده‌خاطر، و از هرآنچه در زمین است چیزی کم ندارند، و از اهالی صیدون به دورند و ایشان را با کسی کاری نیست. چون نزد برادران خود به صُرعَه و اِشتائُل آمدند، برادرانشان از ایشان پرسیدند: «چه خبر؟» پاسخ دادند: «برخیزیم و بر ایشان حمله بَریم! زیرا ما آن سرزمین را دیده‌ایم، و اینک بسیار نیکوست. آیا نمی‌خواهید دست به کار شوید؟ بی‌تعلل رفته به آن سرزمین درآیید و آن را تصرف کنید! چون بروید، مردمی آسوده‌خاطر و سرزمینی وسیع خواهید یافت، زیرا خدا آن زمین را به دست شما تسلیم کرده است: آنجا مکانی است که چیزی از آنچه در جهان یافت می‌شود کم ندارد.» پس ششصد مرد از قبیلۀ دان، هر یک مسلح به آلات جنگ، از صُرعَه و اِشتائُل به راه افتادند و برآمده، در قَریه‌یِعاریم در یهودا اردو زدند. به همین خاطر آن مکان را که در غربِ قَریه‌یِعاریم است، تا به امروز مَحَنِه‌دان می‌خوانند. ایشان از آنجا به نواحی مرتفع اِفرایِم گذشته، به خانۀ میکاه رسیدند. آنگاه آن پنج مرد که به تجسس سرزمین لایِش رفته بودند، به برادران خویش گفتند: «آیا می‌دانید که در این خانه‌ها ایفود و بتهای خانگی و تمثالی تراشیده و بتی ریخته‌شده وجود دارد؟ پس حال تأمل کنید که چه باید کرد.» پس به آنجا برگشته، به خانۀ لاوی جوان، یعنی به خانۀ میکاه رفتند و جویای احوالش شدند. و اما آن ششصد مرد از بنی‌دان، مسلح به آلات جنگ، بر مدخل دروازه ایستاده بودند. آن پنج مرد که پیشتر زمین را تجسس کرده بودند، برآمده، داخل شدند و تمثالِ تراشیده و ایفود و بتهای خانگی و بت ریخته‌شده را برگرفتند، در حالی که کاهن و آن ششصد مردِ مسلح به آلات جنگ نزد مدخل دروازه ایستاده بودند. چون آن مردان به خانۀ میکاه درآمدند و تمثالِ تراشیده، ایفود، بتهای خانگی و بت ریخته‌شده را برگرفتند، کاهن بدیشان گفت: «چه می‌کنید؟» پاسخ دادند: «خاموش باش! دست بر دهانت بگذار و با ما بیا، و برای ما پدر و کاهن باش. آیا تو را بهتر آن است که کاهن خانۀ یک تن باشی، یا اینکه کاهن قبیله و طایفه‌ای در اسرائیل؟» پس کاهن دلشاد شد، و ایفود و بتهای خانگی و تمثالِ تراشیده را برگرفت و همراه آن مردان رفت... باری، مردان دان آنچه را میکاه ساخته بود و کاهن او را برگرفتند و به لایِش بر مردمانی که آرام و آسوده‌خاطر بودند برآمده، ایشان را به دَم شمشیر زدند و شهرشان را به آتش سوزاندند. و ایشان را رهاننده‌ای نبود، زیرا از صیدون دور بود و ایشان را با کسی سر و کاری نبود. آن شهر در وادی‌ای متعلق به بِیت‌رِحوب قرار داشت. سپس مردان دان شهر را از نو ساخته، در آن ساکن شدند، و آن را که پیشتر لایِش نامیده می‌شد، به نام جدّشان دان که برای اسرائیل زاده شد، دان نامیدند. مردمان دان آن تمثالِ تراشیده را برای خود بر پا کردند، و یوناتان پسر جِرشوم پسر موسی، و پسران او، تا زمان تبعید آن زمین، کاهنان قبیلۀ بنی‌دان بودند. بدین‌سان ایشان در تمام مدتی که خانۀ خدا در شیلوه بود، تمثالِ تراشیده‌ای را که میکاه ساخته بود، بر پا داشتند.

مطالب جدید

دیدگاه شما در مورد این مطلب:
این دیدگاه به‌طور خصوصی برای ما فرستاده می‌شود. بنابراین، مشخصات شما «کاملاً» محفوظ است.