بهنظر میرسید نقشۀ عظیم خدا در حال شکست باشد. فرزندان ابراهیم که توسط خدا برگزیده شده بودند تا قوم او باشند و در سرزمین خودشان ساکن شوند، در مصر به بردگی کشیده شدند. از آن بدتر اینکه آنها قربانی یک نسلکشی هم شدند. با اینحال، یک نوزاد، بهشکل معجزهآسایی از کشتار جان به در برد -اما بهخاطر حماقت و خشونتش مجبور شد تا خانه و خانوادهاش را ترک کرده، به بیابان بگریزد. ما باید با خواندن این داستان، وضعیت ناامیدکنندهای را تشخیص دهیم. بهنظر میرسد این قوم میتوانستند بدون دخالت فرعون هم اوضاع خود را به اندازۀ کافی خراب کنند.
با وجود این، شاید هنوز بارقههایی از امید وجود داشت. استفادۀ بهتر از مهارتهای موسی در مبارزه به او کمک کرد خانوادۀ جدیدی پیدا کند. او این را هم با مشقت آموخت که عبرانیبودن به چه معناست. بهنظر میرسد او در این دوران به هویت حقیقی خود پی برده بود، اما این نخستینبار بود که او درخطربودن و زندگی در تبعید را با تمام وجود، احساس کرد. پسربچهای که در دربار فرعون بزرگ شده بود، تبدیل به همان مردی قدرتمندی شد که قرار بود باشد.
داستان کتاب خروج، داستان پایداری بینهایت خداست. حتی در مواردی، زمانی که بهنظر میرسد صبر خدا تمام شده، مسیری جدید باز میشود و نقشه پیش میرود. خدا وعدههایی داده که بهرغم بدرفتاری قومش، آنها را زیر پا نخواهد گذاشت. این خبر خوشی برای قوم اسرائیل، همینطور برای ماست که دریافتکنندگان نالایق این وعدهها هستیم.