به محض اینکه وارد هفتهٔ مقدس میشویم، چیزی ما را به یاد کریسمس میاندازد. پیروانی که ورود شاهانهٔ عیسی به اورشلیم را شادباش میگویند، سرود فرشتگان را هنگام تولد او بازتاب میدهند: «جلال بر خدا در عرش برین، و صلح و سلامت بر مردمانی که بر زمین مورد لطف اویند!» (لوقا ۲:۱۴)
ورود عیسی به اورشلیم، نقیضهای است بر راهپیمایی رومیان در همان زمان. او آن را به چالش میکشد. فرمانروای رومی با شکوه و تشریفات و در میان سپاهیانش با ادعای الوهیت امپراتور و نمایش قدرت امپراتوری، شهر را زیر پا میگذاشت. قوم یهود نیز روزگاری با راهپیماییهای پُرسروصدا، نیروی نظامی آزادیبخش خود را گرامی داشته بودند. عیسی برای واژگونکردن تجلیل از قدرت نظامی، وسیلهٔ ورود کاملاً متضادی را انتخاب میکند: یک کره الاغ. شمشیر یا سربازی دیده نمیشود.
در دوران باستان، پادشاه در چنین مراسمی، خواه هنگام عزیمت برای جنگ خواه در بازگشت پیروزمندانه از جنگ، بر اسب سوار بود. وقتی پادشاهی با هدفی غیرنظامی یا صلحجویانه بیرون میآمد، بر الاغ سوار میشد. پس تصویری که عیسی بهکار گرفته، غنی و قدرتمند است: نشانهای که میگوید هدف و مأموریت او نه شورش، بلکه رستگاری بود.
شاگردان و جماعتی که در ستایش عیسی ندا میدهند، هنوز معنای اعمال او را کاملاً درک نکردهاند و نمیدانند چه میشود. ولی زمزمهٔ سرود فرشتگان در سخنان ستایشآمیز آنان نشانهٔ مهمی است که یادآور رسالت عیسی از همان آغاز است. پیروزی تازهای در پیش است، اما از طریق برقراری صلح، نه جنگافروزی.
دعای امروز
ای خدای قادر و لایزال
که با روحت تمام بدن کلیسا
اداره و تقدیس میشود!
دعای ما را بشنو که برای همهٔ قوم وفادارت به حضورت میآوریم،
باشد که در رسالت و خدمتشان
در تقدس و حقیقت، تو را خدمت کنند
برای جلال نامت؛
در خداوند و نجاتدهندهمان عیسای مسیح،
او که زنده است و با تو پادشاهی میکند،
در اتحاد با روحالقدس،
خدای واحد، از حال تا ابدالآباد.
مطالعهٔ کتاب مقدس
لوقا ۱۹:۲۸-۴۰
پس از این گفتار، عیسی پیشاپیش دیگران راه اورشلیم را در پیش گرفت. چون به نزدیکی بِیتفاجی و بِیتعَنْیا که بر فراز کوهی بود رسید، دو تن از شاگردان خود را فرستاده گفت: «به دهکدهای که پیش روی شماست، بروید. چون وارد شدید، کره الاغی را بسته خواهید یافت که تا به حال کسی بر آن سوار نشده است. آن را باز کنید و به اینجا بیاورید. اگر کسی از شما پرسید: ”چرا آن را باز میکنید؟“ بگویید: ”خداوند بدان نیاز دارد.“» فرستادگان رفتند و همه چیز را چنان یافتند که عیسی گفته بود. و چون کره را باز میکردند، صاحبانش به ایشان گفتند: «چرا کره را باز میکنید؟» پاسخ دادند: «خداوند بدان نیاز دارد.» آنان کره را نزد عیسی آوردند. سپس رداهای خود را بر آن افکندند و عیسی را بر آن نشاندند. همچنان که عیسی پیش میراند، مردم رداهای خود را بر سر راه میگستردند. چون نزدیک سرازیری کوه زیتون رسید، جماعتِ شاگردان همگی شادمانه خدا را با صدای بلند بهخاطر همۀ معجزاتی که از او دیده بودند سپاس گفته، ندا در دادند که: «مبارک است پادشاهی که به نام خداوند میآید! صلح و سلامت در آسمان و جلال در عرشِ برین باد!» برخی از فَریسیان از میان جمعیت به عیسی گفتند: «استاد، شاگردانت را عتاب کن!» در پاسخ گفت: «به شما میگویم اگر اینان خاموش شوند، سنگها به فریاد خواهند آمد!»
مزامیر ۹۸
برای خداوند سرودی تازه بسرایید، زیرا کارهای شگفت کرده است! دست راست و بازوی قدوسش نجات را برای او به عمل آورده است. خداوند نجات خود را اعلام فرموده، و عدالت نجاتبخش خویش را در نظر قومها آشکار ساخته است. او محبت و وفاداری خود را نسبت به خاندان اسرائیل به یاد آورده است؛ همۀ کرانهای زمین نجات خدای ما را دیدهاند. ای تمامی زمین، برای خداوند فریاد شادمانی سر دهید! بانگ برآورید! هلهله کنید! بسرایید! خداوند را با چنگ بسرایید، با چنگ و با آوای نغمات. با کَرِناها و آوای سُرنا، به حضور یهوه پادشاه بانگ شادی برآورید! دریا و هر چه در آن است بخروشد؛ جهان و همۀ ساکنان آن! نهرها دستک زنند، و کوهها فریاد شادمانی سر دهند، در حضور خداوند، زیرا که برای داوری زمین میآید. او جهان را به عدالت داوری خواهد کرد، و قومها را به انصاف.
مزامیر ۹۹
خداوند پادشاهی میکند، پس قومها بلرزند! خداوند در میان کَروبیان بر تخت نشسته است، پس زمین به لرزه درآید! خداوند در صَهیون بزرگ است، و بر تمامی قومها متعال. باشد که نام عظیم و مَهیب تو را بستایند! او قدوس است! پادشاه در اقتدار خویش، عدالت را دوست میدارد؛ تو مساوات را برقرار کردهای، و عدالت و انصاف را در یعقوب به عمل آوردهای. یهوه خدای ما را برافرازید، و در قدمگاه او پرستش کنید، که او قدوس است! موسی و هارون از کاهنانش بودند، و سموئیل، از خوانندگانِ نام او. خداوند را خواندند و او ایشان را اجابت فرمود. در ستون ابر با ایشان سخن گفت؛ و آنان شهادات او را نگاه داشتند، و فریضهای را که بدیشان عطا فرمود. ای یهوه، خدای ما، تو ایشان را اجابت فرمودی! تو آنان را خدایی آمرزنده بودی، اما از کردار بدشان انتقام کشیدی! یهوه، خدای ما را برافرازید، و در کوه مقدسش پرستش کنید! زیرا یهوه خدای ما قدوس است!
۱ سموئیل ۱:۱-۲۰
مردی بود از رامَهتایِمصوفیم، از کوهستان اِفرایِم، به نام اِلقانَه، پسر یِروحام، پسر اِلیهو، پسر توحو، پسر صوف. او اِفرایِمی بود. اِلقانَه دو زن داشت؛ نام یکی حَنّا و نام دیگری فِنِنَّه بود. فِنِنَّه فرزندان داشت، اما حَنّا را فرزندی نبود. آن مرد هر سال از شهر خود به شیلوه میرفت تا خداوند لشکرها را پرستش کند و به او قربانی تقدیم نماید. حُفنی و فینِحاس، پسران عیلی، در آنجا کاهنان خداوند بودند. اِلقانَه در روزی که قربانی تقدیم میکرد، به زنش فِنِنَّه و تمامی پسران و دختران او سهمها میداد. اما به حَنّا سهم دوچندان میداد، زیرا او را دوست میداشت، هرچند خداوند رَحِم او را بسته بود. ولی از آنجا که خداوند رَحِم حَنّا را بسته بود، هَوویش فِنِنَّه او را سخت برمیافروخت تا آزردهاش سازد. و این سال به سال تکرار میشد. هر بار که حَنّا به خانۀ خداوند میرفت، هَوویش او را برمیافروخت و در نتیجه حَنّا میگریست و چیزی نمیخورد. شوهرش اِلقانَه به او میگفت: «حَنّا، چرا گریانی و چیزی نمیخوری؟ چرا دلت غمگین است؟ آیا من برای تو از ده پسر بهتر نیستم؟» یک بار، پس از آن که در شیلوه خوردند و نوشیدند، حَنّا از جای برخاست. عیلیِ کاهن نزد درگاه معبد خداوند بر مسند نشسته بود. حَنّا به تلخی جان نزد خداوند دعا کرد و زار زار بگریست. او نذر کرده، گفت: «ای خداوند لشکرها، اگر براستی بر مصیبت کنیز خود نظر افکنده، مرا به یاد آوری، و کنیزک خود را از یاد نبرده، پسری به او عطا فرمایی، او را در تمامی ایام عمرش به خداوند خواهم داد و تیغ هرگز بر سرش نخواهد آمد.» چون حَنّا دعای خود را در پیشگاه خداوند طول میداد، عیلی دهان او را ملاحظه کرد. حَنّا در دل خود سخن میگفت و لبانش فقط میجنبید بیآنکه صدایش شنیده شود. از این رو، عیلی گمان برد که مست است. بدو گفت: «میگساری تا به کی؟ شرابت از خود دور کن!» اما حَنّا پاسخ داد: «نه، آقایم، بلکه زنی شکستهدل هستم. شراب و مُسکِرات ننوشیدهام، بلکه جان خود را به حضور خداوند میریختم. کنیزت را زنی فرومایه مپندار، زیرا تمام مدت از دغدغه و آزردگیِ بسیارم میگفتم.» آنگاه عیلی پاسخ داد: «به سلامت برو و خدای اسرائیل تمنایی را که از او داشتی، اجابت فرماید.» حَنّا گفت: «کنیزت در نظرت التفات یابد.» آنگاه به راه خود رفت و میخورد و دیگر غم بر چهره نداشت. آنان سحرگاهان برخاسته، در حضور خداوند پرستش کردند، و سپس به خانۀ خویش در رامَه بازگشتند. و اِلقانَه با همسر خود حَنّا همبستر شد، و خداوند حَنّا را به یاد آورد. پس از چندی حَنّا آبستن شده، پسری بزاد، و نامش را سموئیل نهاد، زیرا گفت: «او را از خداوند درخواست کردم.»