استر از زانوان خود برخاست تا ابتکار عمل را بهدست گیرد. تا این مرحله از ماجرا او شخصیتی آرام و مطیع و منفعل داشت، اما اکنون، در این لحظهٔ حساس، این زن بالغ و کامل قدم به جلو گذاشت تا کنترل امور را در دستانش بگیرد. استر جامهٔ سلطنتی خود را بر تن کرد و دلیرانه بهعنوان دیپلمات ارشد قوم یهود، گام به اقامتگاه پادشاه گذاشت.
استر چگونه میدانست چه اقدامی باید بکند؟ تا این مقطع، او تحت سرپرستی مردخای بود و نیز مورد لطف خواجهسرایان حرمسرا. اما اکنون لازم بود بهتنهایی بایستد تا در شرایطی بینهایت خطرناک، دعوت و رسالت خود را عملی سازد.
در زندگی هر فرد، لحظاتی هست که دعوتی منحصربه فرد، به شکلی دشوار و زمخت در مرکز توجه قرار میگیرد. غالباً به یک بحران نیاز است تا فرصت را برای آشکارشدن عطایای مخفیمان آماده سازد. برای بانوان، ممکن است نیاز به شهامتی خاص باشد تا اقتداری را که خدا برای چنین زمانی به آنان میبخشد، بهطور کامل در آغوش بگیرند.
هیچ الگوریتم زیرکانه یا فرمولی جاودیی وجود ندارد تا بتوان دعوت انسان را پیشگویی کرد. استر عقل و مهارتهای اجتماعی قابل توجه خود را بهکار برد. او خط مشی دقیقی را طرح کرده، آن را بهطور کامل بهاجرا درآورد. همچنین خونسردی خود را حفظ کرد و با دلی وفادار، مبارزهای را که در برابر او گذاشته شده بود، پذیرفت. این همان فرصت تعیینشده برای او بود تا بتواند به قوم خود خدمت کند، و نیز به خدا.
قدیسْ فرانسیس آسیسی در بستر مرگ گفت: «آنچه را که از آن من بود تا انجام دهم، بهانجام رساندم. باشد که مسیح آنچه را که شما باید انجام دهید، به شما تعلیم دهد.»
دعای امروز
ای خدای خالق،
تو جمیع ما را به صورت خودت سرشتی:
باشد که تو را در هرآنچه میبینیم، تشخیص دهیم،
و تو را در هرآنچه انجام میدهیم، خدمت کنیم؛
بهواسطهٔ عیسای مسیح، خداوندگار ما.
مطالعهٔ کتاب مقدس
استر، فصل ۵
در روز سوّم، اِستر جامۀ ملوکانه بر تن کرد و در صحن اندرونی کاخ شاهی، مقابل اقامتگاه شاه ایستاد. پادشاه در تالار سلطنت، روبهروی درب ورودی کاخ، بر تخت شاهی خود نشسته بود. چون پادشاه، شهبانو اِستر را دید که در صحن ایستاده است، بر وی نظر لطف افکند و چوگان زرین را که در دست داشت به سوی او دراز کرد. پس اِستر نزدیک آمده، نوک چوگان را لمس کرد. آنگاه پادشاه پرسید: «ای شهبانو اِستر، تو را چه شده است؟ درخواست تو چیست؟ حتی اگر نیمی از مملکت باشد، به تو داده خواهد شد.» اِستر پاسخ داد: «اگر پادشاه را پسند آید، امروز همراه با هامان در ضیافتی که برای پادشاه به پا کردهام، حضور یابد.» پادشاه فرمود: «هامان را بهزودی بیاورید تا طبق سخن اِستر عمل کنیم.» پس پادشاه و هامان به ضیافتی که اِستر به پا کرده بود رفتند. هنگام نوشیدن شراب، پادشاه از اِستر پرسید: «خواهش تو چیست که به تو داده خواهد شد. و درخواست تو کدام است؟ حتی اگر نیمی از مملکت باشد، برآورده خواهد شد.» اِستر پاسخ داد: «خواهش و درخواست من این است که اگر پادشاه بر من نظر لطف افکنَد و اگر پادشاه را پسند آید که خواهشم را اجابت فرماید و درخواستم را به جای آرَد، پادشاه و هامان فردا نیز در ضیافتی که برایشان به پا خواهم کرد حضور یابند. آنگاه امر پادشاه را به جا خواهم آورد.» آن روز هامان شاد و سرخوش بیرون آمد. اما چون مُردِخای را بر دروازۀ پادشاه دید که در حضور او نه برمیخیزد و نه میلرزد، سخت بر مُردِخای غضبناک شد. با این حال، هامان خویشتنداری کرده، به خانه رفت و فرستاده، دوستان و زنِ خویش، زِرِش را فرا خواند. هامان برای ایشان از شکوهِ توانگری خویش، پسران بسیارش، و از عزّتی که پادشاه به وی بخشیده و او را از دیگر صاحبمنصبان و خدمتگزاران برتر ساخته بود، سخن گفت و افزود: «حتی شهبانو اِستر نیز نگذاشت کسی بهجز من همراه پادشاه به ضیافتی که به پا کرده بود، بیاید. فردا نیز مرا با پادشاه دعوت کرده است. اما تا زمانی که میبینم مُردِخای یهودی بر دروازۀ پادشاه نشسته است، اینها همه در نظرم هیچ است.» زن او زِرِش و جمله دوستانش وی را گفتند: «بگو تا چوبۀ داری به بلندی پنجاه ذِراع بسازند و بامدادان از پادشاه بخواه تا مُردِخای را بر آن، بر دار کنند. آنگاه شادمانه با پادشاه به ضیافت برو!» این سخن، هامان را پسند آمد، پس فرمان داد تا چوبۀ دار را بسازند.
مزمور ۱۳۲
خداوندا، داوود را به یاد آر، و همۀ مشقتهای وی را؛ که چگونه برای خداوند سوگند یاد کرد، و برای قدیرِ یعقوب نذر کرده، گفت: «به خیمه و خانۀ خویش در نخواهم آمد، و در بستر و تختخواب خویش نخواهم آرمید؛ خواب به چشمان خود نخواهم داد، و نه سنگینی به مژگانم، تا آنگاه که مکانی برای خداوند بیابم و مسکنی برای قَدیرِ یعقوب!» اینک، در اِفراتَه ذکر آن را شنیدیم، و در دشتهای یَعار آن را یافتیم. «بیایید به مسکنِ او برویم، و نزد قدمگاه او پرستش کنیم.» خداوندا، برخیز و به استراحتگاه خویش بیا، تو و صندوق توانایی تو! کاهنان تو به پارسایی ملبس شوند، و سرسپردگان تو فریاد شادی سر دهند! بهخاطر خادمت داوود، مسیح خویش را طرد مکن! خداوند برای داوود براستی سوگند خورد، و هرگز از آن بر نخواهد گشت، که «از ثمرۀ صُلْب تو بر تخت تو خواهم نشانید. اگر پسران تو عهد مرا نگاه دارند و شهادات مرا که بدیشان میآموزم، آنگاه پسران ایشان نیز تا به ابد بر تخت تو خواهند نشست.» زیرا خداوند صَهیون را برگزیده، و رغبت داشته که منزلگاه او باشد: «این است استراحتگاه من تا به ابد. اینجا منزل خواهم گزید، زیرا بدان رغبت دارم. آذوقۀ آن را بهیقین برکت خواهم داد و نیازمندانش را به نان سیر خواهم کرد. کاهنانش را به نجات ملبس خواهم ساخت، و سرسپردگانش فریاد شادی سر خواهند داد. آنجا شاخی برای داوود خواهم رویانید؛ چراغی برای مسیح خویش تدارک دیدهام. دشمنانش را به شرمساری خواهم پوشانید، اما تاج سرِ او درخشان خواهد بود.»
مزمور ۱۳۳
اینک چه خوش و چه دلپسند است که برادران به یکدلی با هم به سر برند! همچون روغن خوشبو بر سر است، که بر ریش فرود میآید؛ بر ریش هارون، که تا به یقۀ ردایش فرود میآید. و همچون شبنمِ حِرمون است که بر کوههای صَهیون فرود میآید! زیرا آنجا خداوند برکت خود را امر فرموده است، حیات را، تا ابدالآباد!
دوم قرنتیان ۷:۲ تا آخر
ما را در دل خود جای دهید. در حق کسی بدی روا نداشتهایم، کسی را فاسد نساختهایم و از کسی بهرهجویی نکردهایم. این را نمیگویم تا محکومتان کنم. پیشتر به شما گفتم که چنان در دل ما جای دارید که آمادهایم با شما بمیریم و با شما زیست کنیم. من میتوانم بیپرده با شما سخن بگویم، و به شما بسی فخر میکنم. بسیار دلگرم شدهام، و بهرغم همۀ سختیها، شادی مرا حد و مرزی نیست. زیرا هنگامی که به مقدونیه رسیدیم، این تنِ ما آسایش نیافت، بلکه از هر سو در زحمت بودیم - در برون جدالها داشتیم، و در درون ترسها. امّا خدایی که افسردگان را دلگرمی میبخشد، با آمدن تیتوس ما را دلگرم ساخت. و ما نه تنها از آمدن او، بلکه به واسطۀ آن دلگرمی که از شما یافته بود، دلگرم شدیم. او از اشتیاق شما به دیدار من، و اندوه عمیقتان، و غیرتی که نسبت به من دارید، خبر آورد، که این بیش از پیش مرا شادمان ساخت. زیرا هرچند با نامۀ خود اندوهگینتان ساختم، از کردۀ خود پشیمان نیستم. زیرا با آنکه تا حدی پشیمان بودم - چون میبینم نامهام هرچند کوتاهزمانی، شما را اندوهگین ساخت - امّا اکنون شادمانم، نه از آن رو که اندوهگین شدید، بلکه چون اندوهتان به توبه انجامید. زیرا اندوه شما برای خدا بود، تا هیچ زیانی از ما به شما نرسد. چون اندوهی که برای خدا باشد، موجب توبه میشود، که به نجات میانجامد و پشیمانی ندارد. امّا اندوهی که برای دنیاست، مرگ به بار میآورد. ببینید اندوهی که برای خدا بود چه ثمراتی در شما پدید آورده است: چه شور و شوقی، چه اشتیاقی به اثبات بیگناهیتان، چه نارضایی و احساس خطری، چه دلتنگی، غیرت و مجازاتی. شما از هر حیث ثابت کردید که در آن قضیه بیتقصیر بودهاید. پس نامۀ من به شما بهخاطر آن کس که بدی کرده و یا آن که به او بدی شده نبوده است، بلکه بدین منظور بوده که در حضور خدا ارادت شما به ما، بر خودتان آشکار شود. اینها همه موجب دلگرمی ما شده است. افزون بر دلگرمی خودِ ما، دیدن شادی تیتوس نیز موجب شادی هر چه بیشتر ما شد، زیرا همگی شما جان او را تازه ساخته بودید. من نزد او به شما فخر کردم و شما مرا سرافکنده نساختید، بلکه همانگونه که هرآنچه به شما گفتیم درست بود، ثابت شد که فخر ما نزد تیتوس نیز بهجا بوده است. هر بار که او اطاعت همگی شما را به یاد میآوَرَد و این را که چگونه با ترس و لرز او را پذیرفتید، دلبستگیاش به شما بیشتر میشود. شادمانم که در هر چیز به شما اطمینان دارم.