نان روزانه

کلام امروز: اعمال رسولان ۲۷‏:‏۱‏-‏۲۶ | مطالعهٔ کتاب مقدس: مزمور ۱۱۹‏:‏۱۰۵‏-‏۱۲۸۲پادشاهان ۹‏:‏۱‏-‏۱۶

کشتی به‌آرامی ساحل بندر را به مقصد رُم ترک کرد. مصریان، فینیقیان و یونانیان از دیدن دریا خوشحال می‌شدند، اما برای یهودیان، دریا مساوی با خطر و آشوب بود. در این مورد، همین‌طور هم شد. آنها به کرت رسیدند، اما بعد، با وجود نزدیک‌شدن به پایان فصل دریانوردی، تصمیم گرفتند به‌سرعت به‌سمت مقصد حرکت کنند. پس جای تعجب نبود که به دردسر افتادند. اما در میانهٔ وحشت، یک صدا با اطمینان و آرامش صحبت می‌کرد. پولس وعده‌ای را از فرشتهٔ خداوند دریافت کرده بود که همه از آن وضعیت، جان‌به‌در خواهند برد. او ممکن بود کمی حق‌به‌جانب به‌نظر برسد، چون گفته بود: «سروران، شما می‌بایست سخن مرا می‌پذیرفتید.» اما بعد ثابت شد که حق با او بوده است.
خوانندگان روایت لوقا احتمالاً می‌توانند مضمون فرعی مهمی را در تمام این بخش حس کنند: یعنی مقایسه‌ای با داستان یونس. این نبی عهد عتیق از خواندگی خداوند برای موعظه به اهالی نینوا فرار کرده بود؛ ولی پولس به‌سوی سرنوشت خود برای موعظه در رُم در حرکت بود. یونس هنگامی که زیر سایهٔ آن گیاه نشسته بود، از دستور خدا سرپیچی کرد و باید با شرمندگی بسیار، دوباره در مسیر صحیح قرار می‌گرفت، اما پولس به خدا وفادار ماند و به مقصد خود رسید- درست است که در زنجیر بود، اما عزمش همچنان راسخ بود.

به این فکر می‌کنم که آیا چیزی وجود دارد که شاید به‌نحوی در حال فرار از آن باشیم؟ آیا جایی، نجوایی غرولُندکنان در وجود خود داریم که بتواند از طرف خدا باشد؟ ما مانند یونس هستیم یا پولس؟

دعای امروز

ای خدای قادر مطلق و جاودانی،
هدیهٔ ایمان را در ما افزون کن
تا با ترک آنچه در پشت سر گذاشته‌ایم،
به سمت آنچه در پیش رو داریم، حرکت کنیم،
تا با حرکت در مسیر فرمان‌های تو
تاج شادی ابدی را به دست آوریم؛
در نام پسر تو و سرورمان عیسای مسیح،
که زنده است و با تو حکومت می‌کند،
در اتحاد با روح‌القدس،
یک خدا، از حال تا ابدالآباد

مطالعهٔ کتاب مقدس

اعمال رسولان ۲۷‏:‏۱‏-‏۲۶

چون حکم دادند که از راه دریا به ایتالیا برویم، پولس و برخی دیگر از زندانیان را به افسری یولیوس نام، از هَنگ قیصر، تحویل دادند. پس به کشتی‌ای که از اَدرامیتینوس بود و به بندرهای ایالت آسیا می‌رفت، سوار شدیم و حرکت کردیم. آریستارخوسِ مقدونی، از مردمان تَسالونیکی، نیز با ما بود. فردای آن روز به صیدون رسیدیم و یولیوس به پولس لطف کرده، اجازه داد نزد دوستان خود برود تا نیازهایش را تأمین کنند. از آنجا دوباره روانه شدیم و در امتدادِ کنارۀ بادْپناهِ قپرس پیش رفتیم، زیرا جهت بادْ مخالف ما بود. پس از عبور از بندرهای کیلیکیه و پامفیلیه، در میرا، واقع در لیکیه پیاده شدیم. در آنجا افسر رومی کشتی‌ای یافت که از اسکندریه به ایتالیا می‌رفت، و ما را سوار آن کرد. روزهایی چند آهسته پیش رفتیم و با سختی به کْنیدوس رسیدیم. چون بادْ مخالف ما بود، در امتدادِ کنارۀ بادْپناه کْرِت، تا به مقابل شهر سالمونی راندیم. به‌سختی از کنار ساحل گذشتیم و به جایی به نام ’بندرهای نیک‘ رسیدیم که در نزدیکی شهر لاسائیه بود. زمان زیادی از دست رفته بود و حتی ایام روزه نیز سپری شده بود، و سفر دریایی اکنون خطرناک بود. از این رو، پولس به آنها هشدار داده، گفت: «سروران، می‌توانم ببینم که سفری پرخطر خواهیم داشت و ضرر بسیار نه تنها به کشتی و بار آن، بلکه به جان ما نیز وارد خواهد آمد.» امّا افسر رومی به سخنان ناخدا و صاحب کشتی بیشتر توجه می‌کرد تا به سخنان پولس. چون آن بندر برای سپری کردن زمستان مناسب نبود، رأی غالب بر این شد که به سفر ادامه دهیم، به این امید که به بندر فینیکس برسیم و زمستان را در آنجا بگذرانیم. این بندر در کْرِت بود و رو به جنوب غربی و نیز شمال غربی داشت. چون باد ملایمِ جنوبی وزیدن گرفت، گمان کردند به آنچه می‌خواستند رسیده‌اند؛ پس لنگر کشیدند و در امتداد ساحل کْرِت پیش راندند. امّا طولی نکشید که بادی بسیار شدید، معروف به باد شمال شرقی، از جانب جزیره به سوی ما وزیدن گرفت. کشتی گرفتار توفان شد و نتوانست در خلاف مسیر باد پیش برود؛ از این رو، خود را به باد سپردیم و همسو با آن رانده شدیم. در پناه جزیره‌ای کوچک به نام کُودا پیش رفتیم و به‌سختی توانستیم زورق کشتی را به اختیار خود درآوریم. وقتی ملّاحان آن را به روی عرشۀ کشتی آوردند، به کمک طنابها، اطراف خود کشتی را محکم بستند تا متلاشی نشود، و از بیم اینکه مبادا کشتی در شنزارِ سیرتیس به گِل بنشیند، لنگر را پایین فرستادند و کشتی را در مسیر باد رها کردند. روز بعد، چون توفان ضرباتی سنگین بر ما وارد می‌ساخت، مجبور شدند بار کشتی را به دریا بریزند. روز سوّم، با دست خود لوازم کشتی را به دریا ریختند. روزها همچنان می‌گذشت و ما رنگ خورشید و ستارگان را نمی‌دیدیم و توفان نیز فروکش نمی‌کرد، آن‌گونه که همگی، امید نجات از کف دادیم. پس از مدتها بی‌غذایی، پولس در میان ایشان ایستاد و گفت: «سروران، شما می‌بایست سخن مرا می‌پذیرفتید و کْرِت را ترک نمی‌کردید تا این همه آسیب و زیان نبینید. اکنون نیز از شما خواهش می‌کنم که شهامتتان را از دست ندهید، زیرا آسیبی به جان هیچ‌یک از شما نخواهد رسید؛ فقط کشتی از دست خواهد رفت. زیرا دیشب فرشتۀ خدایی که از آنِ اویم و خدمتش می‌کنم، در کنارم ایستاد و گفت: ”پولس، مترس. تو باید برای محاکمه، در برابر قیصر حاضر شوی، و به‌یقین، خدا جان همۀ همسفرانت را نیز به تو بخشیده است.“ پس ای مردان، دل قوی دارید، زیرا به خدا ایمان دارم که همان‌گونه که به من گفته است، خواهد شد. امّا کشتی ما باید در جزیره‌ای به گِل بنشیند.» پولس به افسر و سربازان گفت: «اگر این مردان در کشتی نمانند، نمی‌توانید نجات یابید.»

مزمور ۱۱۹‏:‏۱۰۵‏-‏۱۲۸

کلام تو برای پاهای من چراغ، و برای راه من نور است. سوگند خورده و آن را استوار ساخته‌ام، که قوانین عادلانۀ تو را نگاه دارم. بسیار مصیبت کشیده‌ام؛ بر حسب کلامت، خداوندا، مرا زنده ساز. خداوندا، هدایای اختیاریِ دهان مرا منظور فرما، و قوانین خود را به من بیاموز! من همیشه جان در کف دارم، اما شریعت تو را فراموش نمی‌کنم. شریران برایم دام گسترده‌اند، اما من از احکام تو دور نشده‌ام. شهادات تو را تا به ابد میراث خویش ساخته‌ام، زیرا آنها خوشیِ دلِ من است! دل خود را به حفظ فرایض تو مایل ساخته‌ام، تا به ابد و تا به آخر. از مردمانی که سرسپرده نیستند کراهت دارم، اما شریعت تو را دوست می‌دارم. تو پناهگاه و سپر من هستی، بر کلامت امید بسته‌ام. ای بدکاران از من دور شوید، تا فرمانهای خدایم را نگاه دارم! بر حسب وعده‌ات دست مرا بگیر تا زنده بمانم، و در امید خود سرافکنده نشوم! از من حمایت کن تا نجات یابم، و فرایض تو را همواره مد نظر بدارم. تو آنان را که از فرایض تو گمراه می‌شوند حقیر می‌شماری؛ زیرا فریبکاریِ آنها بیهوده است. تو همۀ شریرانِ زمین را چون تُفاله به دور می‌افکنی؛ از همین رو شهادات تو را دوست می‌دارم. از ترس تو موی بر تنم راست شده است؛ از داوریهای تو هراسناکم. به عدل و داد عمل کرده‌ام؛ مرا به ستم‌کنندگانم وامگذار. خیریت خادم خود را ضامن شو، و مگذار متکبران بر من ستم کنند. دیدگانم از انتظار برای نجات تو تار گشته، از انتظار برای وعدۀ عدالت تو! با خدمتگزار خویش مطابق محبت خود رفتار کن، و فرایض خود را به من بیاموز! من خادم توام، مرا بصیرت عطا فرما تا شهادات تو را درک کنم! وقت آن رسیده که خداوند عمل کند، زیرا شریعت تو را زیر پا نهاده‌اند. بنابراین، فرمانهای تو را دوست می‌دارم، بیشتر از طلا، بیشتر از طلای ناب. از این رو، احکام تو را جملگی راست می‌دانم، و از هر راه نادرست بیزارم!

۲پادشاهان ۹‏:‏۱‏-‏۱۶

اِلیشَع نبی، از مردان گروه انبیا کسی را فرا خواند و بدو گفت: «کمر خویش محکم بربند و این ظرف روغن را به دست بگیر و به راموت‌جِلعاد برو. چون به آنجا رسیدی، یِیهو پسر یِهوشافاط پسر نِمشی را بجوی. نزد او برو و او را از میان یارانش بخوان و به اتاقی خلوت ببر. آنگاه ظرف را برگیر، روغن را بر سر او بریز و اعلام کن: ”خداوند چنین می‌فرماید: من تو را به پادشاهی اسرائیل مسح کردم.“ سپس در را بگشا و بگریز و درنگ مکن!» پس آن نبیِ جوان روانۀ راموت‌جِلعاد شد. چون به آنجا رسید، سرداران لشکر را دید که گرد هم نشسته بودند. گفت: «ای سردار، برای تو پیغامی دارم.» یِیهو پرسید: «برای کدامیک از ما؟» گفت: «برای تو، ای سردار!» پس یِیهو برخاست و به خانه درآمد. آنگاه نبی روغن را بر سر او ریخت و گفت: «یهوه، خدای اسرائیل چنین می‌فرماید: من تو را بر قوم خداوند، اسرائیل، به پادشاهی مسح کردم. بر توست که خاندان سرورت اَخاب را نابود کنی، و من از این راه انتقام خون خادمانم انبیا و خون همۀ پرستندگان خداوند را از دست ایزابل خواهم گرفت. آری، خاندان اَخاب همگی هلاک خواهند شد، و من همۀ بازماندگان مذکر اَخاب را در اسرائیل، از برده و آزاد، از بین خواهم برد. با خاندان اَخاب همان خواهم کرد که با خاندان یِرُبعام پسر نِباط و بَعَشا پسر اَخیّا کردم. و اما در مورد ایزابل، در مزرعۀ یِزرِعیل خوراکِ سگان خواهد شد و کسی او را دفن نخواهد کرد.» آنگاه در را گشود و گریخت. هنگامی که یِیهو نزد سردارانِ همقطار خود بازگشت، یکی از آنها پرسید: «آیا خیر است؟ آن دیوانه از تو چه می‌خواست؟» یِیهو پاسخ داد: «شما خود او را می‌شناسید و می‌دانید از کدامین چیزها سخن می‌گوید.» آنان گفتند: «راستش را نمی‌گویی! به ما بگو چه گفت.» یِیهو پاسخ داد: «گفت: ”خداوند چنین می‌فرماید: من تو را به پادشاهی اسرائیل مسح کردم.“» پس آنان بی‌درنگ رخت خویش برگرفته، بر پله‌ها زیر او پهن کردند و شیپورزنان فریاد برآوردند که: «یِیهو پادشاه است!» پس، یِیهو پسر یِهوشافاط پسر نِمشی، علیه یورام دسیسه کرد. یورام با تمامی اسرائیل از راموت‌جِلعاد در برابر حَزائیل، پادشاه اَرام، دفاع می‌کرد؛ اما یورامِ پادشاه به یِزرِعیل بازگشته بود تا از جراحاتی که اَرامیان به هنگام جنگ با حَزائیل پادشاه اَرام، بر او وارد آورده بودند، التیام یابد. یِیهو گفت: «اگر رأی‌تان چنین است، مگذارید کسی از شهر به یِزرِعیل بگریزد و این خبر را بدان‌جا رسانَد.» آنگاه سوار بر ارابۀ خویش به یِزرِعیل رفت، زیرا یورام در آنجا بستری بود و اَخَزیا، پادشاه یهودا نیز برای عیادت وی در آنجا به سر می‌برد.

مطالب جدید

دیدگاه شما در مورد این مطلب:
این دیدگاه به‌طور خصوصی برای ما فرستاده می‌شود. بنابراین، مشخصات شما «کاملاً» محفوظ است.