روز صعود
نویسندگان، شادی و وحشت صفحهٔ خالی را میشناسند. وقتی کلمات جاری میشوند، شادی پدید میآید، اما وقتی میخشکند، وحشت سر برمیآورد. و سپس، هنگامی که استعارهای بهشکلی غیرمنتظره پدید میآید، شادی دوچندان میشود، اما همراهش این ترس از راه میرسد که نکند استعاره برای رساندن مقصود نویسنده بهقدر کافی انعطافپذیر یا قوی نباشد؟
شاید برای نویسندهٔ متنی که امروز میخوانیم، چنین اتفاقی افتاده باشد. او سرسختانه در پی متقاعدکردن خوانندگان است، مبنی بر این که عیسی کاهنی بود «در رتبهٔ مِلکیصِدِق»، همان که شباهتی به کاهنان زمینی نداشت و برتر و فراتر از زمان بود و زندگی ابدی داشت.
ناگهان حقیقت دیگری از این استعاره بر او آشکار میشود: اگر مسیح کاهن اعظم است و اگر زندگی ابدی دارد، پس او قادر است برای ما انسانهای فانی نزد خدا شفاعت کند، نه فقط گهگاه، بلکه همواره و تا ابد. همین کافی است تا نویسنده را وادارد لحظهای قلمش را کنار بگذارد و فقط فکری را که بهطور غیرمنتظره به ذهنش خطور کرده است، مزهمزه کند. این مورد به تأمل بیشتری نیاز دارد…
اما به آن فکر کنید. اگر عیسی از مرگ برخاست، و اگر به آسمان صعود کرد، و اگر اکنون در ابدیت زندگی میکند، پس نظم نوینی برای هستی خلق میشود: نظمی که در آن، جاودانگی در الگوهای خطی روزبهروز زمان نفوذ میکند. خط عمودی آسمان، خط افقی زمین را قطع میکند و جلال خدا در اطراف ما شعلهور میشود.