اگر کتابی دربارهٔ مأموریت مسیحی باشد که همواره حرفی برای گفتن دارد، «کشف مجدد مسیحیت» اثر وینسنت داناون است. داناون، کشیش کاتولیکی که برای خدمت به قوم ماسای به تانزانیا فرستاده شد، شکست روشهای سنتی مأموریت را دید و از اسقفش اجازه خواست تا روش متفاوتی را امتحان کند. او قرارگاه بزرگ مبشران، مدرسه، بیمارستان و کلیسایش را ترک کرد و برای زندگیکردن، به روستاهای ماسای رفت. او با گذشت زمان، آموخت که با زبان و سیاقی از مسیح صحبت کند که آنها حرفش را بشنوند. و به این ترتیب، خودش مسیحیت را دوباره کشف کرد.
داستان او تصویری زنده از سخنان عیسی خطاب به هفتاد شاگرد است که در فصل ۱۰ لوقا آمده است. هیچ چیز با خود نبرید. میهماننوازی دیگران را بپذیرید. حضور دگرگونکنندهٔ خدا را اعلام کنید. این ساده و درعینحال، چالشانگیز است. در آسیبپذیری و وابستگی ما به دیگران است که حضور فعال خدا به آشکارترین شکل دیده میشود.
راحت و طبیعی است که احساس کنیم مأموریت ما به ما مربوط است و کاملاً به امکاناتمان وابسته است. چه این امکانات، منابع مالی کلان باشند، چه کلیسایی که بهتازگی بازسازی و تجهیز شده است و چه استقبال گرمی که از مردم برای شرکت در جلسهای در مکان و زمان خودمان میکنیم.
ولی اگر ما مثل وینسنت داناون شیوهٔ دیگری را امتحان کنیم، چه؟ چه میشود اگر سفر، وابستگی و آسیبپذیری را امتحان کنیم؟ ممکن است نتیجه دهد و بار سنگینی را از دوشمان بردارد.