مزمور۵:۱۱۱
ترسندگان خود را رزقی نیکو داده است
برادر جیکاب
هنگامی که دستگیرم کردند، خیلی نگران خانوادهام بودم. آنها بدون من چگونه از پس اوضاع برخواهند آمد؟ با این حال دریافتم که نگرانی من نه تنها هیچ مشکلی از ایشان حل نخواهد کرد، بلکه زندگی در زندان را هم برای من آسانتر نخواهد نمود. در عین حال باید به هم بندانم هم ثابت میکردم که به عنوان یک مسیحی دلیلی برای نگرانی ندارم. برای خانوادهام دعا کردم و از خداوند خواستم از ایشان مراقبت نماید.
چند هفته بعد از دستگیری، زنی برایم قدری غذا به زندان آورد. این کار در کشور من رسم است. غذا به طرزی شایسته پخته شده بود: کاسهای برنج که رویش گوشت گذاشته بودند. با اشتهای فراوان شروع به خوردن غذا کردم. وقتی به ته کاسه رسیدم، دیدم که در آن زیر چیزی پنهان شده است. با دقت برنج را با قاشق به کناری زدم تا اینکه بستهی پلاستیکی کوچکی هویدا شد. درون بسته تنها یک تکه کاغذ بود. در حالی که کاغذ را برمیداشتم، دستانم میلرزید. یادداشتی کوتاه از بانویی بود که آن غذا را برایم آورده بود، با این مضمون که: «حال خانوادهات خوب است. دیگر مسیحیان از ایشان مواظبت میکنند. ما برایتان دعا میکنیم.»
آرامش و خوشی به قلبم سرازیر شد.
نگرانی ما را متلاشی میسازد.
توکل بنایمان میکند.
بر خدا توکل نمایید؛ برای خودتان، برای آنانی که دوستشان دارید و برای دیگر مسیحیان. زیرا او مراقب است.