بند ۱
چون بنگرم بر صلیبت، بینم آن فیض عجیبت
بر زخمها و رنجهای تو، بر پیروزی مهیبت
بر فیض تو که جاری شد، از خون و جسم تو عیسی
شفا دادی از زخمهایت، این روح سرگردانم را
بندگردان
صلیب تو تخت تو شد، تا بر آن بنشینی پادشاه
تا آشکار سازی عشقت را، بر روی کوه جلجتا
پادشاهان جان میگیرند، تا سلطان عالم شوند
شاه ما جان خود بداد، تا سلطان قلبم شود
بند ۲
عاشقانه میسرایم، چون دانم شاه من تویی
فخرم تویی عشقم تویی، محبوب و سلطانم تویی
برتر ز هر قدرت تویی، اول تویی آخر تویی
نور تاریکیهای من، عیسی مصلوبم تویی
بندگردان
صلیب تو تخت تو شد، تا بر آن بنشینی پادشاه
تا آشکار سازی عشقت را، بر روی کوه جلجتا
پادشاهان جان میگیرند، تا سلطان عالم شوند
شاه ما جان خود بداد، تا سلطان قلبم شود