امروز در بخش پایانی کتاب نحمیا، او را میبینیم که اصلاحات قدرتمند خود را بیش از پیش به جلو میبَرَد. برنامهٔ او برای پاکسازی بیامان و برقراری ثبات شامل جلوگیری از شکستن حکم شبّات و ازدواجهای مختلط، و نیز برقراری مجدد و قاطع نظام عبادت در معبد و تقدّس آن میشد. بعد از تحقیرهای ناشی از تبعید و تنزّل عبادت یهودیان، مطلقاً جای تعجب نیست که نحمیا چنین سخت در اندیشهٔ کرامت و حرمت شهر مقدس خدا و معبد آن باشد. نظاره و مشاهدهٔ فروپاشی تدریجی قوم همعهد با خدا، یا حتی محو کامل ایشان از صفحهٔ روزگار، یعنی همان باقیماندگان متزلزلِ این قوم که تحت فشار تکثرگراییِ حاکم در امپراتوری قدرتمند پارس قرار داشتند (تکثرگرایی به معنی پذیرفتهبودن همهٔ ادیان در جامعه است/م.)، قطعاً میبایست برای نحمیا غیر قابل تحمل بوده باشد. با توجه به این شرایط و پیشزمینهها، ما نیز میتوانیم با اشتیاق اضطرابآلود نحمیا همدل شویم، اشتیاق او برای حفاظت از نشانههای هویّت مشخص و متمایز یهودیت. شاید مهمتر از هر چیز دیگری، او میخواست از هرگونه بازگشت به آسودهخیالی و رضایت از وضع موجود اجتناب کند، همان حالت و وضعیتی که نیاکانش را به جادهٔ فاجعهآمیز سرکشی و تبعید سوق داده بود.
اما آیا چنین رویکردی همیشه بهترین است؟ آیا آنچه تقدّس را تعیین و تعریف میکند، الزاماً متمایزبودن و مخالفت با رَوَندهای غالب مذهبی یا هویت فرهنگی است؟ در عهدقدیم چندین نمونهٔ آشکار از افرادی را مییابیم که برخلاف الگوی نحمیا عمل کردند- افرادی نظیر یوسف، موسی، بوعز، داوود- که وصلت آنان با «زنان بیگانه» حکایت از نگرشی متفاوت در خصوص رهبری وفادار دارد.
نحمیا دعا کرد، زیرا تنها از طریق رحمت خداست که حتی بهترین آمال و آرمانهای بشری، با وجود نقطهکورهای اجتنابناپذیر ما، هرگونه برکت ماندگاری را پدید خواهد آورد.