ایام روزه
هنگامی که باستانشناسان مشغول اکتشاف در اعماق زمینهای نزدیک دیوار غربی کوه معبد در اورشلیم بودند، به سنگ عظیمی رسیدند. حفاریهای دقیق بعدی آشکار کرد که آن قطعه سنگ به تنهایی حدود ۶۰۰ تن وزن دارد. این بزرگترین سنگ از چهار سنگ عظیمی است که «ردیف اصلی» بنا را شکل میداد و معماران هیرودیس برای استحکام بنایی که مشغول گسترش دادنش بودند، آن را نصب کردند.
آن سنگ، نماد امید آنان بود. آنان بنایی را پدید میآوردند که ایمان داشتند هزاران سال دوام خواهد آورد، اما چنین نشد. هنگامی که در سال ۷۰ میلادی ارتش روم اورشلیم را محاصره کرد، بیشتر معبد ویران شد و این برای قوم یهود ترسناکترین ضربه بود. قلب ایمانشان با نظام قربانیهایش، آیینهایش، کاهنانش و قدسالاقداسش به انبوهی از خردهسنگ تبدیل شد.
وقتی نویسندۀ نامه به عبرانیان مشغول نوشتن آن بود، هیچیک از این تخریبها اتفاق نیفتاده بود و همین امر ادعای او را دربارۀ طبیعت عیسی حیرتانگیزتر میکند. مراسم عبادی کامل معبد همچنان تداوم داشت و با این همه او ادعا میکرد که کاهن اعظم حقیقی مردی اهل ناصره است که مصلوب شده، اما به آسمانها صعود کرده است و سرچشمۀ بنیادین و ابدی کهانت محسوب میشد. این ادعایی جسورانه بود که همۀ مشخصات زلزلهای فکری را داشت.
آیا وقتی به عیسی میاندیشیم، تصوراتمان دربارۀ او کوچک، محتاطانه و ملالتآور نیست؟
دعای امروز
ای خدای قادر
که پسر محبوبت به خوشی نزدیک نشد،
بلکه نخست درد را تحمل کرد،
و پیش از آنکه مصلوب شود، وارد جلال نشد!
با رحمت خود به ما عطا کن که در راه صلیب گام برداریم،
باشد که آن را جز راه حیات و آرامی نیابیم؛
در پسرت و خداوند ما عیسای مسیح،
او که زنده است و با تو پادشاهی میکند،
در اتحاد با روحالقدس،
خدای واحد، از حال تا ابدالآباد.
مطالعهٔ کتاب مقدس
عبرانیان ۴:۱۴-۵:۱۰
پس چون کاهن اعظمی والامقام داریم که از آسمانها درگذشته است، یعنی عیسی پسر خدا، بیایید اعتراف خود را استوار نگاه داریم. زیرا کاهن اعظم ما چنان نیست که نتواند با ضعفهای ما همدردی کند، بلکه کسی است که از هر حیث همچون ما وسوسه شده است، بدون اینکه گناه کند. پس آزادانه به تخت فیض نزدیک شویم تا رحمت بیابیم و فیضی را حاصل کنیم که به هنگام نیاز یاریمان دهد.
هر کاهن اعظم از میان آدمیان انتخاب میشود و به نمایندگیِ آدمیان در امور الهی منصوب میگردد تا هدایا و قربانیها به جهت گناهان تقدیم کند. او میتواند با آنان که ناآگاهانه به راه خطا میروند، به نرمی رفتار کند، زیرا خود نیز دارای ضعف است. از همین رو، باید نه تنها برای گناهان مردم، بلکه برای گناهان خود نیز قربانی تقدیم کند. هیچکس خودْ این افتخار را از آنِ خویش نمیسازد، بلکه این افتخار زمانی نصیب شخص میشود که خدا او را همانند هارون فرا خواند. مسیح نیز خودْ جلال کهانتِ اعظم را از آنِ خویش نساخت، بلکه آن را از همان کسی دریافت کرد که به او گفت: «تو پسر من هستی؛ امروز، من تو را مولود ساختهام.» و در جای دیگر میگوید: «تو جاودانه کاهن هستی، در رتبۀ مِلْکیصِدِق.» او در ایام زندگی خود بر زمین، با فریادهای بلند و اشکها به درگاه او که قادر به رهانیدنش از مرگ بود، دعا و استغاثه کرد و بهخاطر تسلیمش به خدا مستجاب شد. و چون کامل شد، همۀ آنان را که از او اطاعت میکنند، منشاء نجات ابدی گشت. هرچند پسر بود، با رنجی که کشید اطاعت را آموخت. و از جانب خدا تعیین شد تا کاهن اعظم باشد، از مرتبۀ مِلْکیصِدِق.
مزامیر ۱۲۳
به سوی تو چشمان خود را برمیافرازم، به سوی تو که در آسمانها بر تخت نشستهای! همچون چشم دوختن غلامان به دست سرور خویش، و چشم دوختن کنیزان به دست بانوی خود، چشمان ما نیز بر یهوه، خدای ما دوخته شده است، تا ما را فیض ببخشاید. ما را فیض ببخشا، ای خداوند، ما را فیض ببخشا. زیرا تحقیرِ بسیار بر ما رفته است! جان ما بس سیر شده است از تمسخرِ آسودگان و تحقیر متکبران!
مزامیر ۱۲۴
اگر خداوند با ما نمیبود - بگذار اسرائیل بگوید - اگر خداوند با ما نمیبود، آنگاه که آدمیان بر ما حمله آوردند، و هنگامی که خشمشان بر ما افروخته شد، ما را زنده فرو میبلعیدند. آنگاه سیل ما را در کام میکشید، و آبها از سَرِ ما میگذشت؛ آری، آبهای خروشان ما را غرق میکرد! متبارک باد خداوند که ما را طعمۀ دندانهای ایشان نساخت. همچون پرندهای جان ما از دام صیاد رهایی یافت! دام پاره شد و ما رَستیم. یاری ما در نام خداوند است که آسمان و زمین را آفرید!
پیدایش ۴۷:۱-۲۷
پس یوسف به دیدار فرعون رفت و به او گفت: «پدر و برادرانم با گله و رمۀ خویش و هر چه دارند از سرزمین کنعان آمدهاند و اکنون در ناحیۀ جوشِن هستند.» او از میان برادرانش پنج تن را برگرفت و آنان را در پیشگاه فرعون حاضر ساخت. فرعون از برادران او پرسید: «حرفۀ شما چیست؟» آنان به فرعون پاسخ دادند: «بندگانت شبانند، چنانکه پدرانمان نیز بودند.» و نیز به او گفتند: «ما آمدهایم تا در این سرزمین غربت گزینیم، چونکه چراگاهی برای گلههای بندگانت نیست، زیرا خشکسالی شدید بر سرزمین کنعان حکمفرماست. پس اکنون تمنا داریم بگذاری بندگانت در ناحیۀ جوشِن سکونت گزینند.» فرعون به یوسف گفت: «حال که پدر و برادرانت نزد تو آمدهاند، سرزمین مصر پیش روی توست؛ پدر و برادرانت را در بهترین جای این سرزمین ساکن گردان. بگذار در جوشِن قرار یابند. و اگر در میان آنان افرادی توانا میشناسی، آنان را بر دامهای خود من بگمار.» آنگاه یوسف پدرش یعقوب را آورده، او را در پیشگاه فرعون بر پا داشت. و یعقوب فرعون را برکت داد. فرعون از او پرسید: «سالهای عمر تو چند است؟» و یعقوب به فرعون گفت: «سالهای غربت من صد و سی است. سالهای عمر من اندک بوده و به دشواری گذشته است، و به سالهای غربت پدرانم نمیرسد.» آنگاه یعقوب فرعون را برکت داد و از حضور او بیرون رفت. پس یوسف چنانکه فرعون فرمان داده بود، پدر و برادرانش را مسکن داد و در بهترین جای سرزمین مصر، یعنی در ناحیه رَمِسیس، مِلکی به آنان بخشید. و نیز برای پدر و برادران و همۀ اهل خانۀ پدرش، بر حسب تعداد زن و فرزندان ایشان، خوراک فراهم ساخت. باری، در تمامی آن منطقه خوراک نبود، چراکه قحطی بسیار سخت بود، چندان که سرزمین مصر و کنعان هر دو به سبب خشکسالی از پای درآمده بودند. یوسف همۀ نقدینهای را که در مصر و کنعان یافت میشد، در ازای غلهای که مردم میخریدند جمع کرد و آن را به قصر فرعون درآورد. چون نقدینۀ سرزمین مصر و کنعان تمام شد، همۀ مردم مصر نزد یوسف آمدند و گفتند: «ما را خوراک بده. چرا در برابر چشمانت بمیریم؛ زیرا نقدینۀ ما تمام شده است.» یوسف گفت: «پس دامهایتان را بیاورید. اکنون که پولتان تمام شده، من در ازای دامهایتان به شما خوراک خواهم داد.» پس ایشان دامهایشان را نزد یوسف آوردند و او در ازای اسبها و گوسفندان و بزها و گاوها و الاغهایشان، به آنان خوراک داد. و آن سال در ازای دامهایشان، برای ایشان خوراک فراهم آورد. و چون آن سال گذشت، سال بعد نزد او آمدند و گفتند: «از سرورمان پوشیده نیست که پول ما تمام شده و چارپایان ما از آنِ سرورمان گردیده است، و غیر از بدنها و زمینهایمان دیگر چیزی برای تقدیم به سرورمان نداریم. چرا در برابر چشمانت از بین برویم، هم ما و هم زمین ما؟ پس ما و زمین ما را در ازای خوراک بخر، و فرعون مالک ما و زمین ما خواهد شد. به ما بذر بده تا زنده بمانیم و نمیریم و تا زمین نیز بایر نماند.» پس یوسف تمامی زمینهای مصر را برای فرعون خرید، زیرا همۀ مصریان مزرعههای خویش را فروختند، چونکه قحطی برایشان تحملناپذیر گشته بود. و زمین از آنِ فرعون شد. و یوسف مردم را از این سرحد مصر تا به سرحد دیگر به شهرها منتقل ساخت. فقط زمین کاهنان را نخرید، زیرا آنان سهمیۀ ثابتی از فرعون دریافت میکردند و از سهمیهای که فرعون به ایشان میداد، میخوردند. از همین رو زمین خود را نفروختند. یوسف به مردم گفت: «اینک در این روز شما و زمینهایتان را برای فرعون خریدم. اکنون برای شما بذر هست تا زمین را بکارید. و چون محصول برسد، یک پنجم آن را به فرعون بدهید. چهار پنجم دیگر آن را نگاه دارید تا برای مزرعههایتان بذر و برای خود و اهل خانه و کودکانتان خوراک باشد.» مردم گفتند: «تو زندگی ما را نجات دادهای و بر ما نظر لطف افکندهای. ما غلام فرعون خواهیم بود.» پس یوسف این قانون را برای سرزمین مصر وضع کرد، که تا به امروز نیز باقی است، و آن اینکه یک پنجم محصول از آنِ فرعون است. فقط زمین کاهنان بود که از آنِ فرعون نشد. پس اسرائیل در سرزمین مصر و در ناحیۀ جوشِن ساکن شدند. و املاک در آن به دست آوردند و بسیار بارور و کثیر شدند.