«بیرون شو، ای لکۀ لعنتی، گفتم بیرون شو!» این جملهای است که به گوش اطرافیانِ «بانو مَکبِث» میرسید، آن هنگام که وی در خواب راه میرفت و میکوشید لکۀ خونی را که بر دستانش میدید، پاک کند. با این کار، او نقش خود را در یک قتل افشا میکرد. جرمی که او سرکوب میکرد تا همسر خود را پادشاه سازد و او را در این مقام حفظ کند، برای ذهن او بیش از حد نیرومند شده بود، ذهنی که به شکلی فزاینده شکننده و متزلزل میشد. او گرچه ملکه شد، اما دیگر نمیدانست چه کسی است. جرمش او را نابود میساخت.
برای ماها که در بریتانیا زندگی میکنیم، توجه ما در این هفته معطوف به رنگ قرمز است. گل سینههای قرمز یادآور خون آنانی است که به شکل فجیعی جان باختهاند، اما بیش از آن، یادآور قهرمانیها و میهندوستیهای آنانی است که در جنگ کشته شدند. زدن این گل سینهها بیانگر قدردانی از کسانی است که جان باختند تا مملکتشان بتواند بههنگام پایان جنگ، هویت ملیاش را دستنخورده نگاه دارد و شیوۀ زندگیاش حفظ شده، به نسلهای بعدی منتقل گردد.
اشعیا اهالی اورشلیم را فرا میخوانَد تا بدانند که قوم خدا هستند. «دستان ایشان مملو از خون است»، و دیگر نمیدانند به چه کسی وفادارند. خدا مشتاق است تا این قوم به نزد او بیایند، چرا که گناهان ارغوانی جز به ویرانی نخواهد انجامید. خدا مشتاق است فرزندانی که بزرگ کرده، نیکوکاری را بیاموزند. گناهان ایشان به رنگ زرشکی است، اما میتوانند مانند برف، و مانند پشم، سفید شوند.
ما هویت خود را در مسیح، همچون خلقتی نو مییابیم. خلقت کهنه رخت بر بسته و خلقت نو فرا رسیده است.
دعای امروز
ای خدای قادر مطلق و ابدی،
تو شعلههای محبت را در دل قدیسین برافروختهای:
همان ایمان و قدرت محبت را به ما نیز عنایت فرما،
تا در حین شادی بهخاطر پیروزیهای ایشان،
بتوانیم با سرمشق و رفاقت ایشان، استوار بمانیم؛
بهواسطۀ عیسای مسیح، پسر تو و خداوندگار ما،
که با تو زنده است و سلطنت میکند،
در اتحاد با روحالقدس،
یک خدا، اکنون و تا ابدالآباد.
مطالعهٔ کتاب مقدس
اشعیا ۱:۱-۲۰
این است مکاشفاتی که خداوند دربارهٔ یهودا و اورشلیم در زمان سلطنت عزیا، یوتام، آحاز و حزقیا به اشعیا پسر آموص آشکار ساخت: ای آسمان بشنو و ای زمین گوش فرا ده زیرا خداوند سخن میگوید: «فرزندان پروردم و بزرگ کردم، امّا آنها بر من شوریدهاند. گاو مالک خویش و الاغ آخور صاحب خود را میشناسد، امّا اسرائیل نمیشناسد. قوم من فهم ندارند.» ای ملّت گناهکار، ای قوم پر خطا و نسل فاسد، شما خداوند -خدای قدّوس اسرائیل- را ترک و به او پشت کردهاید. چرا به سرکشی خود ادامه میدهی ای اسرائیل؟ آیا میخواهی بیش از این مجازات شوی؟ هم اکنون سرت زخمی و قلب و فکرت بیمار است. تمام بدنت -از سر تا به پا- پوشیده از تاول و زخم و جراحت است و جای سالمی در آن نیست. زخمهای تو هنوز پاک نشده و مرهم و دارویی بر آن نگذاشتهاند. کشور شما ویران و شهرهایتان در آتش سوخته شده، و در برابر چشمهایتان بیگانگان سرزمین شما را تصرّف میکنند و آن را به ویرانی میکشانند. اورشلیم -شهر محاصره شده- مثل نگاهبانی بیدفاع در آلونک یک تاکستان یا سایهبانی در جالیزار باقی مانده است. اگر خداوند متعال عدّهای را زنده نگه نمیداشت، تمام قوم مثل سدوم و غموره کاملاً از بین میرفت. ای اورشلیم، مردم و حکّام تو مانند مردم و حکّام سدوم و غموره هستند. به آنچه خداوند میگوید گوش بده و به تعالیم او توجّه کن. خداوند میفرماید: «آیا فکر میکنید من مشتاق قربانیهای سوختنی شما هستم؟ نه، من از گوسفندانی که به عنوان قربانی سوختنی میگذرانید و از چربی پرواریهای شما بیزارم و علاقهای به خون گاو یا گوسفند و بُز شما ندارم. چه کسی از شما خواسته است وقتی برای عبادت من میآیید، چنین چیزهایی با خود بیاورید؟ چه کسی از شما خواسته خانهٔ مرا چنین لگدمال کنید؟ اهدای چنین قربانیهایی بیفایده است. از بوی بُخورهایی که میسوزانید، بیزارم. دیگر نمیتوانم اجتماع شریرانهٔ شما را برای جشنهای ماه نو و سبتها تحمّل کنم. از جشنهای ماه نو و اعیاد دیگر شما متنفّرم و از تحمّل آنها خسته شدهام. «وقتی دستهای خود را برای دعا بلند میکنید، به شما نگاه نخواهم کرد. هرقدر دعا کنید، به دعاهای شما توجّه نخواهم کرد، چون دستهای شما به خون آلوده است. خود را بشویید و پاک شوید. از شرارت دست بردارید. آری، از کارهای شرارتآمیز دست بردارید. خداوند میفرماید: «بیایید بحث کنیم: لکههای گناه، تمام وجودتان را قرمز ساخته، امّا من شما را میشویم و مثل برف سفید خواهید شد، اگرچه گناهان شما بشدّت سرخ باشد، مانند پشم سفید خواهید شد. نیکوکاری را بیاموزید و طالب اجرای عدالت باشید. به ستمدیدگان کمک کنید، به داد یتیمان برسید و از بیوهزنان حمایت کنید.» اگر از من اطاعت کنید از ثمرات زمین خواهید خورد. امّا اگر نافرمانی کنید، همهٔ شما به دَم شمشیر کشته خواهید شد. این است آنچه خداوند گفته است.» '
مزمورهای ۲ و ۱۴۶
چرا ملّتها شورش میکنند؟ چرا مردم بیجهت دسیسه میچینند؟ پادشاهان زمین قیام میکنند، و حاکمان علیه خداوند و برگزیدهٔ او توطئه مینمایند. آنها میگویند: «بیایید زنجیر بندگیِ خداوند را پاره کنیم و خود را از قید و بند او آزاد سازیم.» خداوند که در آسمان بر تخت خود نشسته است، به نقشههای ایشان میخندد. آنگاه از روی خشم آنها را سرزنش مینماید و با غضب خود آنها را به وحشت انداخته، میفرماید: «من پادشاهِ برگزیدهٔ خود را در صهیون، کوه مقدّس خود، بر تخت نشاندهام.» پادشاه میگوید: «من فرمان خداوند را اعلام میکنم، او به من گفته است: 'از امروز من پدر تو شدهام، و تو پسر من هستی. تو از من بخواه، و من تمام ملّتها را میراث تو میسازم؛ و تمام زمین از آن تو خواهد بود. تو با عصای آهنین بر آنان حکمرانی خواهی کرد و مانند کوزهٔ کوزهگران آنان را درهم خواهی شکست.'» اکنون ای پادشاهان، توجّه کنید و ای حکمرانان روی زمین، آگاه باشید. خداوند را با ترس و لرز خدمت کنید. در برابر او تعظیم کنید، مبادا خشم او برافروخته شده شما را هلاک سازد. خوشا به حال کسانیکه به او پناه میبرند.'
'خداوند را سپاس باد! ای جان من، خداوند را ستایش کن! تا زمانی که زنده هستم، خداوند را ستایش خواهم نمود، تا وقتی جان در بدن دارم برای خدای خود سرود خواهم خواند. به رهبران انسانی توکّل نکنید، هیچ انسانی نمیتواند نجات بدهد. وقتی بمیرند، به خاک برمیگردند و در همان روز تمام نقشههایی که کشیده بودند از بین میرود. خوشا به حال کسیکه خدای یعقوب مددکار اوست و بر خداوند، خدای خود توکّل میکند، که آسمان و زمین و دریاها و هرآنچه در آنهاست آفرید، خدایی که پیوسته به وعدههای خود وفادار است. او به فریاد مظلومان میرسد و گرسنگان را سیر میکند و اسیران را آزاد میسازد. خداوند کورها را بینا میسازد، افتادگان را برمیخیزاند، مردم نیکوکار را دوست میدارد. خداوند غریبان را محافظت میکند، و از بیوه زنان و یتیمان مراقبت مینماید. امّا شریران را هلاک میسازد. سلطنت خداوند جاودان است، و خدای تو ای صهیون، تا ابد فرمانروایی میکند. خداوند را سپاس باد!'
متی ۱:۱۸ تا آخر
تولّد عیسی مسیح چنین بود: مریم مادر او که به عقد یوسف درآمده بود، قبل از آنکه به خانهٔ شوهر برود به وسیلهٔ روحالقدس آبستن شد. یوسف که مرد نیکوکاری بود و نمیخواست مریم را در پیش مردم رسوا کند، تصمیم گرفت مخفیانه از او جدا شود. یوسف هنوز در این فکر بود، که فرشتهٔ خداوند در خواب به او ظاهر شد و گفت: «ای یوسف پسر داوود، از بردن مریم به خانهٔ خود نترس. زیرا آنچه در رحم اوست از روحالقدس است. او پسری به دنیا خواهد آورد و تو او را عیسی خواهی نامید؛ زیرا او قوم خود را از گناهانشان رهایی خواهد داد.» اینهمه واقع شد تا آنچه خداوند به وسیلهٔ نبی اعلام فرموده بود به انجام برسد: «باکرهای آبستن شده، پسری خواهد زایید که عمانوئیل -یعنی خدا با ما- خوانده خواهد شد.» یوسف از خواب بیدار شد و طبق دستور فرشتهٔ خداوند عمل نمود و مریم را به خانهٔ خود آورد. امّا تا زمانیکه مریم پسر خود را به دنیا نیاورد، با او همبستر نشد و کودک را عیسی نام نهاد.'