نان روزانه

«تو خیلی از خودت مطمئنی، این‌طور نیست؟» این سؤال را ممکن است پدربزرگی پیش از شروع مسابقهٔ استعدادیابی از نوهٔ خود بپرسد؛ یا خانمی که خوشحال و تنها در بار نشسته و مردی ناخوانده برایش نوشیدنی می‌آورد؛ یا عضوی شکاک از شورای کلیسایی محلی، بعد از شنیدن نقشه‌های کشیش جدید کلیسا…
مطمئن‌بودن، همیشه هم ویژگی مثبت و مطلوبی نیست. اغلب، افراد پر از اعتمادبه‌نَفْس، مایهٔ بیزاری‌اند. وقتی اعتمادبه‌نَفْس این افراد اشتباه از آب درمی‌آید، در سکوت، احساس رضایتی به ما دست می‌دهد و با لبخندی زیرکانه به آنها می‌گوییم: «اشکالی ندارد، دفعه بعد موفق می‌شوی.»

اما پولس بی‌باکانه مطمئن است. او این‌چنین است، زیرا اطمینان و اعتماد او هیچ ارتباطی با خودش ندارد. او دربارهٔ روحانیتش فخر نمی‌کند؛ او فیلیپیان را به دنبال امیدی واهی نمی‌فرستد؛ و تلاش نمی‌کند تا کسی را برای کاری که همه از آن وحشت دارند، قانع کند: یعنی «تغییر»! او به‌سادگی اطمینان دارد که خدا، خدا خواهد بود.

پولس از درون زندان باخبر بود. او روی بد سکهٔ شانس را هم دیده و به‌خوبی با مشکلات زندگی آشنا بود. با وجود این، او مطمئن بود که خدا کاری را که شروع کرده، به پایان خواهد رساند. او مطمئن بود محبتی که خدا در دل‌های مردم می‌ریزد، بیهوده هرز نخواهد رفت. او مطمئن بود که دعا هرگز بی‌جواب گذاشته نخواهد شد. او مطمئن بود زندگی‌هایی که وقف عیسی شده‌اند، در به‌بار‌آوردن ثمرات پارسایی شکست نخواهند خورد.

مطالب جدید

دیدگاه شما در مورد این مطلب:
این دیدگاه به‌طور خصوصی برای ما فرستاده می‌شود. بنابراین، مشخصات شما «کاملاً» محفوظ است.