سالها پیش، زمانی که تازه مسیحی متعهدی شده بودم، یکی از چیزهایی که بیش از هر چیز برای من جذابیت داشت، شستهرُفتگیِ تعالیمی بود که دریافت میکردم. برای اعضای کلیسای ما مشخص و واضح بود که چه کسی مسیح یا نجات را دارد یا ندارد و همین اطمینان بود که بهمرورزمان باعث شد کمتروکمتر احساس راحتی کنم.
بهنظر میرسد تعلیم عیسی در مورد داوری نهایی، چالشی برای تمایل ما به تفکر شستهرُفته و مطمئن باشد. این تصویر عیسی برای کسانی که مسیرشان در مسیحیت بیشتر بر «ایمان و نه اعمال» تأکید دارد، میتواند شوکهکننده باشد. در اینجا «گوسفندان» نه بر اساس ایمان، بلکه بر اساس اعمالشان مشخص شدهاند و پادشاهی خدا، یعنی جایی که گرسنگان سیر، برهنگان پوشیده و اسیران آزاد خواهند شد، در نقطهٔ مقابل پادشاهیِ شریرانهای قرار دارد که در آن بزها -که سرنوشتشان همان آتش جاودانی است که برای ابلیس و فرشتگان او آماده شده است- هیچیک از این اعمال خیر را بهجا نمیآورند.
این تعلیم، احساسی از سردرگمی دارد، چرا که بهنظر میرسد حتی گوسفندان و بزها نیز از وضعیت حقیقی خود آگاهی ندارند؛ چون میگویند: «سرور ما، کِی تو را…». اگر کلمات عیسی، تند بهنظر میرسند، بد نیست به مشکل بنیادینی که موجب چنین داوریای میشود نیز نگاهی بیندازیم. برای بزها، مسئله بسیار فراتر از صرفاً انجامندادن کار خیر است؛ آنان با انکار نیازمندان بارهاوبارها نشان دادهاند که خود مسیح را انکار کردهاند.