نان روزانه

کلام امروز: زکریا ۱:‏۱۸ تا آخر فصل ۲ | مطالعهٔ کتاب مقدس: مزمور ۱۴۲مزمور ۱۴۴مرقس ۹:‏۱۴-‏۲۹

خدا بر آن «شاخ‌های» متعلق به قدرت‌های مهاجم که موجب سقوط یهودا و تبعید ساکنانش شده بود، داوری و مکافات را نازل خواهد فرمود. قوم خدا از تبعید باز خواهند گشت تا در سرزمین مقدس، جامعه‌ای طاهرشده را تشکیل دهند. این آغازی تازه و فراتر از تصورات تبعیدیون قبلی بود. جمعیت بدون هیچ محدودیتی تکثیر خواهند شد و مناطق مسکونی بدون نیاز به حصار، گسترش خواهند یافت؛ زیرا خدا خودش از ایشان حفاظت خواهد فرمود. حصاری که از آتش الهی تشکیل شده، بازتابی از جلال از درون خواهد بود. البته یکایک جزئیات مربوط به تصاویر بازسازی و احیا جامهٔ عمل نپوشیده بود، نیز روال عملیات بیش از آنچه انتظار می‌رفت، به درازا انجامیده و آکنده از شکست و سرخوردگی بود.
از دورهٔ عهد جدید به این سو، این نبوت مناسبت تازه‌ای کسب کرده است. وعدهٔ خدا در خصوص بازگشت خدا به صَهیون، رایحه‌ای مسیحایی به خود گرفته است. آیهٔ ۱۰ از فصل دوم هنوز در آیین نیایش «یکشنبهٔ نخل» نقل قول می‌شود، و آیهٔ ۱۳ نیز وارد متون نیایشی در عید میلاد و شام خداوند شده است. این وعده بارها در حیات قوم اسرائیل، نیز در تجربهٔ کلیسا و در امید جمیع مسیحیان تحقق یافته است. برای مسیحیان، آنچه در کانون این وعده نهفته، همانا عیسای مسیح، آن «عمانوئیل»، خدا با ما است.

واکنش ما به این امر، نه فقط شادی، بلکه سکوت محضِ ناشی از حیرت و سیر و نظاره است.

دعای امروز

ای خدای قادر مطلق،
که کلیسای خود را فراخواندی تا شهادت دهد
که تو در مسیح بودی و جهان را با خود آشتی می‌دادی:
مدد فرما تا مژدهٔ محبتت را اعلان کنیم،
آن‌گونه که هر که آن را بشنود، به‌سوی تو کشیده شود؛
به‌واسطهٔ او که بر صلیب برافراشته شد،
و با تو، در اتحاد با روح‌القدس، سلطنت می‌کند،
یک خدا، اکنون و تا ابدالآباد.

مطالعهٔ کتاب مقدس

زکریا ۱:‏۱۸ تا آخر فصل ۲

پرسیدم: «اینان برای چه کاری می‌آیند؟» پاسخ داد: «آن شاخها یهودا را چنان پراکنده ساختند که هیچ‌کس را یارای سر برافراشتن نبود؛ اما اینها آمده‌اند تا آنها را بترسانند و شاخهای قومهایی را که شاخ خویش را بر یهودا به جهت پراکنده ساختنِ آن برافراشتند، بر زمین افکنند.» از فرشته‌ای که با من سخن می‌گفت، پرسیدم: «اینها چیستند؟» مرا گفت: «اینها شاخهایی هستند که یهودا، اسرائیل و اورشلیم را پراکنده ساخته‌‌اند.» آنگاه سر برافراشته، نگریستم و هان در برابرم چهار شاخ بود!
آنگاه سر برافراشته، نگریستم و هان در برابرم مردی بود با ریسمان اندازه‌گیری در دستش! در آن هنگام فرشته‌ای که با من سخن می‌گفت پیش آمد، و فرشته‌ای دیگر نیز آمد تا او را ملاقات کند، پرسیدم: «کجا می‌روی؟» مرا گفت: «تا اورشلیم را اندازه بگیرم و طول و عرضش را دریابم.» و او را گفت: «بشتاب و به آن جوان بگو: ”اورشلیم به سبب کثرت مردمان و حیواناتی که در آن خواهند بود، همچون روستاهایی بدون حصار مسکون خواهد شد. زیرا خداوند می‌فرماید من خود دیواری از آتش گرداگرد آن خواهم بود، و جلال در میانش.“» خداوند می‌گوید: برخیزید! برخیزید! از سرزمین شمال بگریزید زیرا من شما را همچون چهار باد آسمان پراکنده ساخته‌‌ام؛ این است فرمودۀ خداوند. زیرا خداوند لشکرها، که مرا پس از جلال نزد قومهایی که شما را غارت کردند فرستاده است، می‌گوید، هر که دست بر شما نهد، بر مردمک چشم او دست نهاده است: برخیز ای صَهیون! ای که با دختر بابِل ساکنی، بگریز! «هان من دست خود را بر آنان بلند خواهم کرد، و آنان غارتِ بندگان خویش خواهند شد. آنگاه خواهید دانست که خداوند لشکرها مرا فرستاده است. ای دختر صَهیون، بسرا و شادمان باش، زیرا خداوند می‌فرماید: اینک می‌آیم، و در میان تو ساکن خواهم شد. در آن روز قومهای بسیار به خداوند خواهند پیوست و قوم من خواهند شد. و من در میان تو ساکن خواهم شد و تو خواهی دانست که خداوند لشکرها مرا نزد تو فرستاده است. آنگاه خداوند یهودا را در سرزمین مقدس همچون مِلک خویش به میراث خواهد برد، و بار دیگر اورشلیم را بر خواهد گزید.» ای تمامی بشر، در پیشگاه خداوند خاموش باشید، زیرا او از مسکن مقدس خویش به پا خاسته است.

مزمور ۱۴۲

به آوای خود نزد خداوند فریاد برمی‌آورم؛ به آوای خود از خداوند التماس می‌کنم. گلایۀ خود را به حضور او می‌ریزم و تنگیهای خود را نزد او بیان می‌کنم. آنگاه که روح من در اندرونم مدهوش می‌شود، تویی که راه مرا می‌دانی. در راهی که در آن گام می‌زنم، برایم دامی نهفته‌اند. به جانب راست من بنگر و ببین که کسی مرا در نظر نمی‌آورد؛ پناهگاهی برایم باقی نمانده، و کسی در فکر جان من نیست. خداوندا نزد تو فریاد برمی‌آورم، و می‌گویم، «تویی پناهگاه من، و قسمت من در دیار زندگان.» به فریاد من توجه کن، زیرا که بسیار درمانده‌ام. مرا از آزاردهندگانم برهان، زیرا که از من نیرومندترند! جان مرا از زندان به در آور، تا نام تو را سپاس گویم. پارسایان دور مرا خواهند گرفت، زیرا که تو بر من احسان خواهی کرد.

مزمور ۱۴۴

خداوند که صخرۀ من است، متبارک باد، او که دستان مرا برای جنگ تعلیم می‌دهد، و انگشتان مرا به جهت نبرد. اوست محبت من و دژ من، قلعۀ بلند من و رهانندۀ من، سپر من و کسی که در او پناه می‌جویم، آن که مردمان را مطیع من می‌گرداند! خداوندا، انسان چیست که او را در نظر آوری، و پسر انسان که به او بیندیشی؟ آدمی همچون نَفَسی است، و روزهایش مانند سایه‌ای که می‌گذرد. خداوندا، آسمانهای خود را خم کن و فرود بیا، کوهها را لمس کن تا دود کنند. آذرخش را بفرست و ایشان را پراکنده کن، تیرهایت را بینداز و ایشان را منهزم ساز. دست خویش را از اعلی دراز کن، مرا برهان و از آبهای بسیار خلاصی ده، از دست اجنبیان، که دهانشان دروغها می‌گوید، و دست راستشان دست دروغ است. خدایا، تو را سرودی تازه خواهم سرود، با چنگِ ده‌تار برای تو خواهم نواخت، برای تو که شاهان را ظفر می‌بخشی و خادم خویش داوود را از شمشیر مرگبار می‌رهانی. مرا از دست اجنبیان برهان و خلاصی ده، که دهانشان دروغها می‌گوید، و دست راستشان دست دروغ است. آنگاه پسران ما در جوانی همچون نهالهای برومند خواهند بود، و دختران ما همچون ستونهای خوش‌تراش برای ساختمان قصرها. انبارهای ما از هر گونه محصول انباشته خواهد شد، و گله‌های ما در دشتهایمان هزاران هزار خواهند زایید. رمه‌های ما به بارِ گران باردار خواهند شد و گوساله‌ای را سِقط نخواهند کرد، و در کوچه‌های ما هیچ ناله‌ای نخواهد بود. خوشا به حال مردمانی که نصیب آنها این است، خوشا به حال مردمانی که یهوه خدای ایشان است.

مرقس ۹:‏۱۴-‏۲۹

چون نزد دیگر شاگردان رسیدند، دیدند گروهی بی‌شمار گردشان ایستاده‌اند و علمای دین نیز با ایشان مباحثه می‌کنند. جماعت تا عیسی را دیدند، همگی غرق در حیرت شدند و دوان دوان آمده، او را سلام دادند. مردی از میان جمعیت پاسخ داد: «استاد، پسرم را نزدت آورده‌ام. او گرفتار روحی است که قدرت سخن گفتن را از وی بازگرفته است. چون او را می‌گیرد، به زمینش می‌افکند، به گونه‌ای که دهانش کف می‌کند و دندانهایش به هم فشرده شده، بدنش خشک می‌شود. از شاگردانت خواستم آن روح را بیرون کنند، امّا نتوانستند.» عیسی در پاسخ گفت: «ای نسل بی‌ایمان، تا به کی با شما باشم و تحملتان کنم؟ او را نزد من بیاورید.» پس او را آوردند. روح چون عیسی را دید، در دم پسر را به تشنج افکند به گونه‌ای که بر زمین افتاد و در همان حال که کف بر دهان آورده بود، بر خاک غلتان شد. عیسی از پدر او پرسید: «چند وقت است که به این وضع دچار است؟» پاسخ داد: «از کودکی. این روح بارها او را در آب و آتش افکنده تا هلاکش کند. اگر می‌توانی بر ما شفقت فرما و یاری‌مان ده.» عیسی گفت: «اگر می‌توانی؟ برای کسی که ایمان دارد همه چیز ممکن است.» پدرِ آن پسر بی‌درنگ با صدای بلند گفت: «ایمان دارم؛ یاری‌ام ده تا بر بی‌ایمانی خود غالب آیم!» چون عیسی دید که گروهی دوان دوان به آن سو می‌آیند، بر روح پلید نهیب زده، گفت: «ای روح کر و لال، به تو دستور می‌دهم از او بیرون آیی و دیگر هرگز به او داخل نشوی!» روح نعره‌ای برکشید و پسر را سخت تکان داده، از وی بیرون آمد. پسر همچون پیکری بی‌جان شد، به گونه‌ای که بسیاری گفتند: «مرده است.» امّا عیسی دستِ پسر را گرفته، او را برخیزانید، و پسر بر پا ایستاد. چون عیسی به خانه رفت، شاگردانش در خلوت از او پرسیدند: «چرا ما نتوانستیم آن روح را بیرون کنیم؟» پاسخ داد: «این جنس جز به دعا بیرون نمی‌آید.»

مطالب جدید

دیدگاه شما در مورد این مطلب:
این دیدگاه به‌طور خصوصی برای ما فرستاده می‌شود. بنابراین، مشخصات شما «کاملاً» محفوظ است.