ایام روزه
کلیسای مِتُدیست کوچکی کنار محوطهای عمومی در روستایی در غرب کشور انگلستان بود. این کلیسا ساختهٔ خانوادههای اهل روستا در اواخر قرن نوزدهم بود و فضای داخلی آن از اثر جلادهنده و نیات حسنه میدرخشید. بالای منبر این متن با حروف گوتیک نوشته شده بود: «آه! خداوند را در زیبایی تقدس بپرستید.» این متن متنی بود که نگاه هر کس در هنگام سخنرانی واعظ یا تکخوانی در جشن سالانهٔ کانون شادی سرود پرستشی، ممکن بود به آن بیفتد.
آن متن کتابمقدسی؛ مظهر رابطهٔ نزدیکی بود که پرستندگان معتقد بودند میان ساختمانشان (که بوی سیب و مینای پاییزی در فصل خرمن میداد) و خدا وجود دارد. ساختمان، مربعی معمولی بود. هیچ شاخصهٔ معماری هوشمندانه یا قابلتشخیصی نداشت. نه پردهای برای تفکیک فضای محراب داشت، نه نقش فرشتگان بر شاهتیرهای چوبی سقف حکاکی شده بود و نه شیشههای رنگی داشت. نمای بیرونی شامل سنگهای تمامتراش استخراجشده از معدنی بود که کمتر از یک مایل با آن فاصله داشت. با این همه، بهرغم معمولی بودنش، جای هیچ شکی در مورد تقدس بنا نبود. مکانی بود که انسانها و خدا صبورانه مشارکت داشتند.
شاید شما کلیساهای مشابهی را بشناسید که حتی زیباتر یا باابهتتر از کلیساییاند که در اینجا توصیف شد و هر یک غرق در حالوهوای تقدساند. حتی دیوارهای آنها موسیقی عمیق و پنهان ابدیت را بازمیتابانند.
کلیسای شما چگونه «شبیه و سایهٔ» چیزهای آسمانی بزرگتر است؟
دعای امروز
ای خدای لایزال!
به ما بینشی عطا کن
که ارادهات را برای خودمان تشخیص دهیم،
تا از هرچه به ما آسیب میزند رها شویم،
و در طلب کمالی باشیم که به ما وعده داده شده است،
در خداوندمان عیسای مسیح.
مطالعهٔ کتاب مقدس
عبرانیان ۸
جان کلام در آنچه میگوییم این است که ما چنین کاهن اعظمی داریم که بر جانب راست تختِ مقام کبریا در آسمان نشسته و خدمتگزار مکان اقدس یعنی آن خیمۀ حقیقی است که خداوند بر پا کرده، نه انسان. هر کاهن اعظم برای تقدیم هدایا و قربانیها منصوب میشود. از همین رو، این کاهن نیز میبایست چیزی برای تقدیم کردن داشته باشد. اگر او بر زمین بود، کاهن نمیبود، زیرا کاهنانی دیگر هستند که بنا بر شریعت هدایا تقدیم میکنند. امّا آنها تنها شبیه و سایۀ چیزهای آسمانی را خدمت میکنند. به همین سبب، هنگامی که موسی میخواست خیمه را بسازد، به او هشدار داده شد: «آگاه باش که همه چیز را مطابق نمونهای بسازی که در کوه به تو نشان داده شد.» امّا خدمتی که عیسی یافته، به مراتب برتر از خدمت آنهاست، به همان میزان که او واسطۀ عهدی به مراتب بهتر از عهد قدیم است، عهدی که بر وعدههای نیکوتر بنا شده است. زیرا اگر عهدِ نخست نقصی نداشت، نیازی به طلب کردن عهدی دیگر نبود. امّا خدا نقصی یافت و بدیشان فرمود: «خداوند میگوید، هان روزهایی فرا میرسد که من با خاندان اسرائیل و خاندان یهودا عهدی تازه خواهم بست. نه مانند عهدی که با پدرانشان بستم، آن روز که دست ایشان را گرفتم تا از سرزمین مصر به در آورم؛ زیرا، خداوند میگوید، آنان به عهد من وفادار نماندند. پس، از ایشان روی گرداندم. امّا خداوند چنین اعلام میکند: این است عهدی که پس از آن ایام با خاندان اسرائیل خواهم بست. احکام خود را در ذهن ایشان خواهم نهاد، و بر دلهای ایشان خواهم نگاشت. من خدای ایشان خواهم بود، و ایشان قوم من خواهند بود. دیگر کسی به همسایۀ خود تعلیم نخواهد داد و یا کسی به برادر خود نخواهد گفت، ”خداوند را بشناس!“ زیرا همه از خُرد و بزرگ، مرا خواهند شناخت، از آن رو که شرارت ایشان را خواهم آمرزید و گناهانشان را دیگر هرگز به یاد نخواهم آورد.» خدا با سخنگفتن از عهدی ’جدید‘، آن عهد نخست را کهنه میسازد؛ و آنچه کهنه و قدیمی میشود، زود از میان خواهد رفت.
مزمور ۳۱
در تو، خداوندا، پناه جُستهام، مگذار هرگز سرافکنده شوم؛ در عدل خویش مرا خلاصی ده. گوش خویش به من فرا دار، و بهزودی به رهاییام بیا؛ برایم صخرۀ امنیت باش و دژِ استوار، تا نجاتم بخشی. براستی که صخره و دژ من تویی، پس بهخاطر نام خود مرا هدایت و رهبری کن. مرا از دامی که در راه من گستردهاند، به در آر، چراکه تو پناهگاه منی. روح خود را به دست تو میسپارم؛ تو مرا فدیه کردهای، ای یهوه خدای امین. مرا با پیروان بتهای بیارزش کاری نیست؛ من بر خداوند توکل دارم. محبت تو مایۀ شادی و سرور من خواهد بود، زیرا که مصیبت مرا دیدهای و از تنگیهای جانم نیک آگاهی. مرا به دست دشمن نسپردی بلکه پاهایم را در جای وسیع بر پا داشتی. خداوندا، مرا فیض عطا فرما، زیرا که در تنگی هستم؛ چشمانم از غصه کاهیده شده است، جان و تن من نیز. زیرا زندگیام از غم به سر آمده، و سالهایم از ناله؛ به سبب گناهم نیرویی در من نمانده، استخوانهایم پوسیده است. به سبب همۀ دشمنانم مضحکه شدهام، بخصوص نزد همسایگانم. دوستانم از من میهراسند؛ هر که مرا در بیرون بیند، از من میگریزد. همچون مُرده از خاطرهها رفتهام؛ و چون کوزۀ شکسته گشتهام. زیرا افترا از بسیاری میشنوم، و در هر سو رعب و وحشت است؛ بر من با هم توطئه میچینند و به قصد جانم دسیسه میکنند. و اما من بر تو، ای خداوند، توکل میدارم؛ و میگویم: «خدای من تو هستی.» زمانهای من در دستان توست؛ مرا از چنگ دشمنان و آزاردهندگانم برهان. روی خود را بر خدمتگزارت تابان ساز؛ در محبتت مرا نجات بخش. خداوندا، مگذار سرافکنده شوم، زیرا که تو را میخوانم؛ باشد که شریران سرافکنده شوند و در خاموشی به هاویه فرو روند. باشد که لبهای دروغگویشان خاموش شود، که با غرور و اهانت بر ضد پارسایان سخن به گستاخی میگویند. وه که چه عظیم است احسان تو که برای ترسندگانت ذخیره کردهای، و آن را برای کسانی که در تو پناه میجویند، در برابر چشمان بنیآدم به عمل میآوری. ایشان را در مخفیگاه حضور خود از دسیسههای آدمیان پنهان میکنی؛ آنها را در خیمۀ خود از زبانهای ستیزهگر ایمن میداری. متبارک باد خداوند، زیرا که محبت خود را بهطرز شگفتانگیز بر من آشکار کرد آنگاه که در شهری که در محاصره بود، به سر میبردم. اما من، در دلهرۀ خود گفتم: «از چشمان تو افتادم!» اما چون تو را به یاری خواندم فریاد التماس مرا شنیدی. ای همۀ سرسپردگان خداوند، او را دوست بدارید! خداوند وفاداران را حفظ میکند، اما متکبران را به فراوانی سزا میدهد. نیرومند باشید و دل قوی دارید، ای همۀ کسانی که برای خداوند انتظار میکشید.
خروج ۱:۲۲-۲:۱۰
آنگاه فرعون به تمام افراد خویش فرمان داده، گفت: «هر پسری را که به دنیا آید، به رود نیل افکنید؛ ولی دختران را زنده بگذارید.»
و اما مردی از خاندان لاوی رفته، یکی از دختران لاوی را به زنی گرفت. آن زن باردار شده پسری بزاد. چون دید کودکی نیکوست، او را سه ماه پنهان داشت. اما چون نتوانست بیش از آن پنهانش کند، سبدی از نی برگرفت و آن را به قیر و زِفت اندود؛ سپس کودک را در سبد نهاد و آن را در نیزارِ کنارۀ رود نیل گذاشت. خواهر آن کودک از دور ایستاد تا ببیند بر سر کودک چه خواهد آمد. باری، دختر فرعون برای شستشو به رود نیل فرود آمد، و ندیمههایش در کنارۀ رود میگشتند. او سبد را میان نیزارها دید و کنیزش را فرستاد تا آن را بیاورد. چون سبد را گشود چشمش به کودک افتاد، و اینک پسری گریان بود. دل دختر فرعون بر وی بسوخت و گفت: «این یکی از کودکان عبرانیان است.» آنگاه خواهر کودک از دختر فرعون پرسید: «میخواهی بروم و از زنان عبرانی یکی را نزدت آورم تا طفل را برایت شیر دهد؟» دختر فرعون پاسخ داد: «برو.» پس دخترک رفت و مادر کودک را آورد. دختر فرعون به آن زن گفت: «این طفل را ببر و او را برای من شیر بده و من اُجرت این کار را به تو خواهم داد.» پس آن زن کودک را با خود برده، به او شیر میداد. چون کودک بزرگتر شد، مادرش او را نزد دختر فرعون برد و او پسر وی شد. دختر فرعون کودک را موسی نام نهاد زیرا گفت: «او را از آب برکشیدم.»