ایام صعود تا پنتیکاست
در زبان صریح و مدیریتیِ امروزه، شخصی مانند بِصَلئیل را دارای «مهارتهای بسیار» توصیف میکنند. عبارت مفید اما زمختی است، و چون کمترین اثری از شاعرانگی در آن نیست، موضوع را نمیرساند. چطور میتوانید یک جواهرساز یا نقرهکار یا هنرمند را فقط دارای «مهارتهای بسیار» بنامید؟ کار استادکار واقعیِ صنایع دستی، حاصل توجه منضبط و صبورانه به موادی است که با آن کار میکند. این توجهی است که کیفیتی شبیه دعا دارد. به چشمدوختن فراوان، تفکر فراوان و تعمق فراوان نیاز دارد. هنرمندان احترامی بالا و فروتنانه برای مواد قائلاند و این در شکلگیری صنعت دست آنها مشهود است.
به دقت به یک مجسمه، مثلاً پیکرهٔ «یعقوب در حال کشتی گرفتن با فرشته» اثر جیکب اِپستاین، نگاه کنید. متوجه نشانههای بسیاری از اثر قلم فولادی خواهید شد که سنگ را تراشیده است. اما این نشانهها کیفیت نوازشی ملایم را نیز دارند. آنها تقریباً شبیه عذرخواهی پیکرتراش از سنگ به دلیل جسارت چکشکاری آن است.
باری… به بِصَلئیل بازگردیم. وظیفهای که به او سپرده شده بود، این بود که از مواد بیجان اشیائی برای حرمتنهادن به خدا خلق کند که اندکی از زیبایی و قدوسیت قادر متعال را داشته باشند. این وظیفهای مقدس و دلهرهآور بود. حال به این داستان جنبهٔ شخصی بدهید. وقتی سعی میکنید کلمات را برای پرستش بهکار گیرید، چگونه آنها را شکل میدهید؟ آیا توجه عاشقانه و محترمانه را بخشی از کارتان میدانید؟