ایام صعود تا پنتیکاست
طبیعی است که بیشتر ما بر خلاف اتفاقی که برای پولس در راه دمشق افتاد، یعنی آن تجربهٔ آرمانی، صدای خدا را بهشکلی چشمگیر نشنیدهایم. تجربهٔ اغلب ما بیشتر شبیه تجربهٔ ایلیا است تا تجربهٔ پولس. ما شاید در آرزوی نشانهای صریح باشیم (مانند آنچه در متن دیروز خواندیم)، اما در واقع آنچه به ما داده شده نوعی درد مداوم، ناآرامی درونی و حس عمیق رویارویی است، اما با صدایی که نامحسوس است، همچون صدای سکوت محض. و آن نجوا، آن صدای آرام و ملایم، از بین نمیرود. خود را در اعماق روح ما جای میدهد تا بالاخره تسلیم درخواست مداوم و چالشانگیز آن شویم.
و هنگامی که پرچم سفید را تکان دهیم و تسلیم شویم، کشف میکنیم که آن «نجوای آرام»، همچنان ما را به خود مشغول میکند، هرچند که تغییر مییابد و به آهنگی بدل میشود که باید به آن پاسخ دهیم. ممکن است در آن هنگام تا مدتی با آن موسیقی حرکت کنیم، اما پس از آن، ما را در دعا به زانو درمیآورد. ما بهتدریج- بله، بهتدریج- میآموزیم که لازم است منتظر خدا باشیم، صرفاً منتظر باشیم. این نیز میتواند دردناک باشد. همه چیز باورنکردنی بهنظر میرسد. من؟ چرا؟ پرسشها متوقف نمیشوند. آیا نمیشود تا… صبر کنی؟
اما در بطن آن انتظار بغرنج، حضوری هست که ما را متقاعد میکند سفر بهسوی ناشناختهها بهزودی باید آغاز شود…
دعای امروز
ای خدا، پادشاه جلال!
تو تنها پسرت عیسای مسیح را
با پیروزی عظیمی تا پادشاهی آسمانیات برافراشتی؛
به تو التماس میکنیم که ما را در سختی رها مکن،
بلکه روحالقدست را بفرست تا ما را تقویت کند
و ما را تا مکانی که نجاتدهندهمان مسیح پیشتر رفت، برافراز،
او که زنده است و با تو پادشاهی میکند،
در اتحاد با روحالقدس،
خدای واحد، از حال تا ابدالآباد.
مطالعهٔ کتاب مقدس
۱پادشاهان ۱۹:۱-۱۸
اَخاب ایزابل را از هرآنچه ایلیا کرده بود و اینکه چگونه تمامی انبیا را به شمشیر کشته بود، آگاه ساخت. پس ایزابل قاصدی نزد ایلیا فرستاده، گفت: «خدایان مرا سخت مجازات کنند اگر تا فردا نزدیک همین وقت، جان تو را مانند جان یکی از کشتگان نسازم.» ایلیا ترسید و برخاسته، از بیم جان خود پا به فرار گذاشت. او به بِئِرشِبَع در یهودا رسید و خدمتگزارش را در آنجا واگذاشت. اما خود سفری یک روزه به بیابان کرد و رفته، زیر درخت اَردَجی نشست و آرزوی مرگ کرد و گفت: «ای خداوند، دیگر بس است! جان مرا بگیر زیرا که از پدرانم بهتر نیستم.» سپس زیر درخت اَردَج دراز کشید و به خواب رفت. اینک فرشتهای او را لمس کرد و بدو گفت: «برخیز و بخور.» چون نگریست، اینک کنار سرش قرص نانی پخته بر سنگهای داغ، و کوزهای آب بود. پس خورد و نوشید و باز دراز کشید. فرشتۀ خداوند بار دوّم بازگشته، او را لمس کرد و گفت: «برخیز و بخور، زیرا سفری دراز در پیش داری.» پس برخاسته، خورد و نوشید، و با نیروی آن خوراک، چهل شبانهروز راه پیمود تا به حوریب، کوه خدا رسید. در آنجا به غاری درآمد و شب را به صبح رسانید. آنگاه کلام خداوند بر او نازل شده، گفت: «ایلیا، اینجا چه میکنی؟» ایلیا پاسخ داد: «برای یهوه خدای لشکرها غیرتی عظیم دارم، زیرا بنیاسرائیل عهد تو را ترک کرده، مذبحهایت را ویران ساخته و انبیایت را به شمشیر کشتهاند و تنها من باقی ماندهام، و حال قصد جان مرا نیز دارند.» او را گفت: «بیرون برو و به حضور خداوند بر کوه بایست.» اینک خداوند از آنجا عبور میکرد. آنگاه بادی شدید و بسیار سخت کوهها را شکافت و صخرهها را به حضور خداوند خُرد کرد، ولی خداوند در باد نبود. پس از باد، زمین به لرزه درآمد، ولی خداوند در زمینلرزه نبود. پس از زمینلرزه، آتشی، ولی خداوند در آتش نیز نبود. پس از آتش، نجوای آرامی به گوش رسید. چون ایلیا آن را شنید، روی خود را به ردای خویش پوشانیده، بیرون رفت و بر دهانۀ غار ایستاد. آنگاه ندایی به او گفت: «ایلیا، اینجا چه میکنی؟» ایلیا پاسخ داد: «برای یهوه خدای لشکرها غیرتی عظیم دارم، زیرا بنیاسرائیل عهد تو را ترک کرده، مذبحهایت را ویران ساخته و انبیایت را به شمشیر کشتهاند و تنها من باقی ماندهام، و حال قصد جان مرا نیز دارند.» آنگاه خداوند به او گفت: «روانه شو و به راهی که آمدی، بازگشته، به بیابان دمشق برو. چون رسیدی، حَزائیل را به پادشاهی اَرام، و یِیهو پسر نِمشی را به پادشاهی اسرائیل مسح کن. اِلیشَع پسر شافاط، از آبِلمِحولَه را نیز مسح کن تا به جای تو نبی باشد. آن که از شمشیر حَزائیل رهایی یابد، به دست یِیهو کشته خواهد شد، و آن که از شمشیر یِیهو رهایی یابد، به دست اِلیشَع از پای در خواهد آمد. با این حال، هفت هزار تن را در اسرائیل باقی خواهم نهاد، آنان را که زانوانشان در برابر بَعَل خم نشده و لبانشان او را نبوسیده است.»
مزامیر ۱۱۱
هَلِلویاه! خداوند را با تمامی دل سپاس خواهم گفت، در شورای صالحان، در میان جماعت. کارهای خداوند عظیم است؛ آنان که از آنها لذت میبرند، جملگی در آنها غُور میکنند. کار او پر از جلال و شکوه است، و عدالتش پایدار، تا به ابد! او خویشتن را به کارهای شگفتش شهره ساخته است؛ خداوند فیاض و رحیم است. او ترسندگان خود را روزی میدهد، و عهد خویش را تا به ابد یاد میدارد. قوّت کارهای خویش را بر قوم خود اعلام داشته، تا میراث قومها را بدیشان عطا فرماید. اعمال دستهایش حق و عدل است، و جملۀ احکامش قابل اعتماد. پایدارند تا ابدالآباد، و در راستی و درستی وضع گردیدهاند. فدیه را برای قوم خود فرستاد، و عهد خویش را جاودانه حکم فرمود؛ قدوس و مَهیب است نام او! ترس خداوندآغاز حکمت است، آنان را که به احکام او عمل میکنند فهمِ نیکوست. ستایش او تا به ابد پایدار است!
مزامیر ۱۱۲
هَلِلویاه! خوشا به حال کسی که از خداوند میترسد، و از انجام فرمانهای او لذت بسیار میبرَد. فرزندانش از دلاوران زمین خواهند بود، نسل صالحان مبارک خواهد بود. دولت و توانگری در خانۀ اوست، و پارساییاش جاودانه پایدار است. در تاریکی، نور برای صالحان طلوع میکند، برای شخص فیاض و رحیم و پارسا. فرخنده است شخص سخاوتمند و قرضدهنده، که در کارهای خویش با انصاف است. زیرا پارسا هرگز جنبش نخواهد خورد؛ او تا به ابد در یادها میماند. از خبر بد نخواهد ترسید؛ دلش مستحکم است و بر خداوند توکل دارد. دل او پایدار است و نخواهد ترسید، تا آن هنگام که پیروزمندانه بر خصمانش بنگرد. با گشادهدستی به نیازمندان بخشیده، پارساییاش جاودانه پاینده است؛ شاخش با عزّت برافراشته خواهد شد. شریر این را میبیند و به خشم میآید، و دندان بر هم ساییده، تباه میگردد؛ آرزوی شریران نقش بر آب خواهد شد!
متی ۳:۱۳ تا آخر
آنگاه عیسی از جلیل به رود اردن آمد تا از یحیی تعمید گیرد. ولی یحیی کوشید او را بازدارد و به او گفت: «مَنَم که باید از تو تعمید بگیرم، و حال تو نزد من میآیی؟» عیسی در پاسخ گفت: «بگذار اکنون چنین شود، زیرا شایسته است که ما پارسایی را به کمال تحقق بخشیم.» پس یحیی رضایت داد. چون عیسی تعمید گرفت، بیدرنگ از آب برآمد. همان دم آسمان گشوده شد و او روح خدا را دید که همچون کبوتری فرود آمد و بر وی قرار گرفت. سپس ندایی از آسمان در رسید که «این است پسر محبوبم که از او خشنودم.»