کمی دشوار است که با شاکیانی که در ماجرای قرائت امروز از انجیل به آنان اشاره شده، همدلی نکنیم. عیسی کسی بود که ایشان میشناختند. با او همسفره بودند، توپبازی کرده بودند، و شاهد بزرگشدنش بودند. اما اکنون، او فرق کرده بود، آنهم تقریباً به شکلی ناگهانی. او موعظه میکرد، شفا میداد، انبوه جماعتها را بسوی خود جذب میکرد، و برای همه جالب بود که گذشتهاش را بدانند. والدین او چگونه بودند؟ به کدام مدرسه رفته بود؟ آیا همیشه آدم خاصی بوده؟ و اکنون، چه شده که واعظ و شفادهندهای مشهور شده است؟
دوستان و خانوادۀ عیسی کمی رنجیدهخاطر بودند، البته در بهترین حالت. اما این سبب شد که عیسی به گذشتۀ حقیرانۀ خود توجهی نکند و نگوید چه کسانی به او نزدیکتر و برایش عزیزتر هستند. در عوض، عزم خود را جزم کرد تا پادشاهی خدا را اعلان کند. او «آن دوازده» را برگزید، و روشن ساخت که ایشان باید بدون وابستگیهای زیاد، قدم به این رسالت تازه بگذارند. چند سالی که پیش رو بود، مستلزم سرسپردگی مفرط و مشغلههای فکری اندک بود.
اما فایدۀ این بحث و جدلها در فصل ششم مرقس، اینست که عمق اهمیت سالهای سپریشده در ناصره را به ما یادآوری کننند، این یادآوری ساده که عیسی با ما بوده است. او در میان ما زندگی کرد و با ما همسفره شد. او در قایقها و بر بسترها خوابید. او حقیقتاً، تماماً و عمیقاً عمانوئیل بوده- خدا با ما. خدا میداند که انسانبودن چه طعمی دارد. در عیسی، آسمان به سطح امور عادی تقلیل یافت، تا ما نیز در انتها، بتوانیم جزو امور عادی در آسمان گردیم. او همچون ما شد، تا ما نیز بتوانیم همچون او گردیم.