ملاکی ۸:۳-۱۰
آیا انسان خدا را گول زند؟ اما شما مرا گول زدهاید و میگویید در چه چیز تو را گول زدهایم؟ در عشرها و هدایا. شما سخت ملعون شدهاید، زیرا که شما یعنی تمامی این امت مرا گول زدهاید. تمامی عشرها را به مخزنهای من بیاورید تا در خانه من خوراک باشد... مرا به اینطور امتحان نمایید که آیا روزنههای آسمان را برای شما نخواهم گشاد و چنان برکتی بر شما نخواهم ریخت که گنجایش آن نخواهد بود.
لونگ سینگ
لونگ سینگ در کلبه کوچک و از جنس خیزران خود نشسته و مشغول خواندن کتاب مقدس و زنش بونماه هم در حال پخت و پز بود. غذای بسیار سادهای بود چون به ندرت چیزی برای خوردن پیدا میکردند. از آنجایی که پناهندگانی بینوا بودند، بونماه سعی کرد باقیمانده برنج را به هفت قسمت تقسیم کند تا برای بقیه هفته لااقل قدری غذا بماند. ناگهان لونگ سینگ همسرش را صدا کرده، گفت: «بونماه، ما از خدا دزدی کردهایم» و برای او ملاکی ۳ را خواند. «فکر میکنی منظور خدا از اینکه ده درصد از دارایی ما را میخواهد چیست؟ هر آنچه که ما داریم از سوی خدا آمده است، با این وجود چرا او میخواهد که یک دهم آن را بدو بازگردانیم؟» همسرش گفت: «آخر ما که برای قوت روزانه خودمان به اندازه کافی برنج نداریم. اگر قدری از آن را به خدا بدهیم که از گرسنگی خواهیم مرد». سینگ پاسخ داد: «شاید از این جهت خیلی کم داریم، چون خیلی کم میدهیم». وقتی به خانه ما آمد و این داستان را تعریف کرد، به او خیره شدم. آیا باید به آن مرد فقیر میگفتم که ما دیگر زیر شریعت عهد عتیق نیستیم و در زیر فیض عهد جدید زندگی میکنیم؟ خوشحالم که چنین چیزی به او نگفتم. سینگ حتما میگفت که ارزش فیض خدا بسیار بیشتر از ده یک است! عصر آن روز لونگ سینگ ده درصد برنجی که داشت را به همراه دو مرغ و یک اردک (از بیست مرغ و نه اردکی که داراییاش محسوب میشدند) فروخت و پولش را برای یکشنبه بعد کنار گذاشت تا در سبد هدایا بیندازد. نه به این خاطر که مجبور بود، بلکه چون دلش میخواست. عجیب نیست که او چنان مرد روحانی و شادی بود.