نان روزانه

کلام امروز: خروج ۳: ۱۰ | مطالعهٔ کتاب مقدس: خروج ۳: ۱- ۱۱

فراخواندن موسی

اکنون بیا تا تو را نزد فرعون بفرستم تا قوم من بنی‌اسرائیل را از مصر بیرون آوری.

خروج ۳: ۱۰

استیفان قدیس عمر موسی را به سه مرحله تقسیم می‌کند: چهل سال در مصر، چهل سال در خلوت و صحرا و چهل سال در بیابان به همراه قومی که آن را از اسارت مصر رهایی بخشید (اعمال ۷: ۲۳، ۳۰، ۳۶). موسی در چهل سال دوم از زندگی خویش می‌زیست که با تجلی خدا روبه‌رو شد، یعنی  Theophany (تجلیات قابل رؤیت خدا) در الهیات. موسی چنین تجربهٔ پرشکوهی را در مکانی به‌نام «حوریب، جبل الله » (۳: ۱‌) دریافت. نام «جبل الله» عنوانی بود که اهالی مدیان بر آن کوه نهاده بودند؛ چرا که آن را محل سکونت خدا می‌دانستند. از‌این‌رو آن را مقدس می‌شمردند و شاید هم این نام نوعی نبوت بود که بر آن کوه شده بود؛ زیرا که شریعت بعدها بر آن به قوم داده شد. برخی دیگر نیز مزمور ۶۸: ۱۵ را شاهد آورده و می‌گویند که عنوان خدا بر این کوه تنها محض بلند‌مرتبه جلوه دادن آن بوده است و مفهوم خدایی ندارد. همچنین، نام حوریب نیز عنوانی جایگزین برای نام سینا می‌باشد و برخی پنداشته‌اند که نام حوریب به محدودهٔ کوه و سینا به قلهٔ آن اشاره داشته است.

باری، موسی بر همین مکان بود که بوتهٔ مشتعل را بدید و آن را امری غریب یافت. شعله‌ور شدن بوته‌ها در اوایل تابستان در آن منطقه امری معمول بود؛ چنانکه بادیه‌نشینان را متعجب نمی‌ساخت، اما موسی از آن جهت آن امر را غریب یافت که بوته شعله‌ور بو،د اما نمی سوخت (۳: ۲). خداوند اراده فرموده بود که از این طریق با موسی سخن گوید و نام عجیب و مهیب خویش را به او بشناساند. خدا به موسی گفت: «هستم آنکه هستم» (۳: ۱۴). این نام اشاره بدان دارد که او خدایی لایتغیر است و قائم به ذات، همان که هستی از او می‌جوشد. «اَهیَه» رضا بدین داد که موسی را بفرستد تا قومی که آه می‌کشیدند و به حضور خدا ناله می‌کردند را برهاند و چنان کرد که می‌خواست، و رهانید.

مطالعهٔ کتاب مقدس

خروج ۳: ۱۰

۱۰اکنون بیا تا تو را نزد فرعون بفرستم تا قوم من بنی‌اسرائیل را از مصر بیرون آوری.

خروج ۳: ۱- ۱۱

بوتۀ سوزان
۱موسی گلۀ پدرزنش یِترون، کاهن مِدیان را شبانی می‌کرد. روزی گله را به آن سوی صحرا برد و به حوریب که کوه خدا باشد، رسید. ۲در آنجا، فرشتۀ خداوند از درون بوته‌ای در شعلۀ آتش بر او ظاهر شد. موسی دید که بوته شعله‌ور است، ولی نمی‌سوزد. ۳پس با خود اندیشید: «بدان سو می‌شوم تا این امر شگفت را بنگرم و ببینم بوته چرا نمی‌سوزد.» ۴چون خداوند دید موسی بدان سو می‌آید تا بنگرد، خدا از درون بوته ندا در داد: «ای موسی! ای موسی!» موسی گفت: «لبیک.» ۵خدا گفت: «نزدیکتر میا! کفش از پا به در آر، زیرا جایی که بر آن ایستاده‌ای زمین مقدس است.» ۶و افزود: «من هستم خدای پدرت، خدای ابراهیم، خدای اسحاق و خدای یعقوب.» موسی روی خود را پوشانید، زیرا ترسید به خدا بنگرد.
۷خداوند گفت: «من تیره‌روزی قوم خود را در مصر دیده‌ام و فریاد آنها را از دست کارفرمایان ایشان شنیده‌ام، و از رنجشان نیک آگاهم. ۸پس اکنون نزول کرده‌ام تا آنان را از چنگ مصریان برهانم و از آن سرزمین به سرزمینی خوب و پهناور برآورم، به سرزمینی که شیر و شَهد در آن جاری است؛ یعنی سرزمین کنعانیان، حیتّیان، اَموریان، فِرِزّیان، حِویان و یِبوسیان. ۹آری، حال فریاد بنی‌اسرائیل به درگاه من رسیده است و ستمی را که مصریان بر ایشان روا می‌دارند، دیده‌ام. ۱۰اکنون بیا تا تو را نزد فرعون بفرستم تا قوم من بنی‌اسرائیل را از مصر بیرون آوری.» ۱۱ولی موسی به خدا گفت: «من کیستم که نزد فرعون روم و بنی‌اسرائیل را از مصر بیرون آورم؟»

مطالب جدید

دیدگاه شما در مورد این مطلب:
این دیدگاه به‌طور خصوصی برای ما فرستاده می‌شود. بنابراین، مشخصات شما «کاملاً» محفوظ است.